EP 4

185 31 0
                                    

تا چند روز قبل حتی تصورشم نمیکرد زمانی که برای کشتن یک لرد به فرانسه سفر میکنه تصمیم بگیره یک رابطه رو هم تجربه کنه...
اونم کاپیتان همون کشتی..نه حتی هیچکدوم از خدمه!
ولی عجیب بود.انگار حسی تازه درونش بوجود اومده بود
شاید کله شقی ش برای قبول اون رابطه چندان هم بد نبود!
تپانچه شو لمس کرد و لبخند زد...

فقط چند روز با هدفش فاصله داشت. کاری که نه سال تمام خواب رو از چشماش می دزدید.
بعد از اون...
شاید میتونست زندگی جدیدی رو شروع کنه!
فقط شاید!
میخواست که اون رابطه بیشتر ادامه پیدا کنه.برای تجربه ی چیز هایی که ازش دزدیده شده بود.

با شنیدن صدا هایی محو از کمی دورتر تپانچه شو تو غلافش گذاشت و بلند شد.
آروم به سمت پله ها رفت و وقتی فهمید اون صدا از داخل کابین کاپیتان میاد کمی مکث کرد.
بنظر می اومد درباره ی چیز مهمی صحبت میکنن چون اون به خوبی جدیت توی صدای جیمین رو میفهمید.

مردد از کاری که میخواست بکنه اما درنهایت پشت در مخفی شد و در سکوت به اون مکالمه گوش داد.
میتونست صدای مشاور مسن شو هم بشنوه که نگران بود
_ایتالیا وضعیت خوبی نداره، شورش ها مدام داره سرکوب میشن.اونا به ما احتیاج دارن کاپیتان!

جیمین با جدیت نگاهشو از نقشه ی پهن شده روی میز گرفت و مشاورش داد
_برای همین داریم میریم اونجا چارلی
چارلی اما هنوز نگران بود. توی کابین قدم زد و به سمت جیمین برگشت
_میترسم دیر شه
جیمین روی صندلی ش نشست و خونسرد نگاهشو به مرد داد
_عصر میرسیم اسکله...نگرانش نباش

_ ترتیبی دادم به محض ورود به ایتالیا بریم پیش بقیه.
جیمین با تکون دادن سرش موافقت کرد
_یکی دو روزه اوضاعو جمع میکنم
_اونا فقط منتظر رسیدنت هستن، با اینحال تو رهبری شونو توی اتریش به عهده داشتی، بهتر نیست بیشتر توی رم بمونی؟ این بهشون دلگرمی میده.

چارلی گفت و جیمین نگاهش کرد
_باید اول پدرمو ببینم، اوضاع پاریس بدتر از وقتیه که ترکش کردم.به عنوان پسرش باید آخرین هشدار رو بهش بدم...این تنها کاریه که میتونم براش بکنم.بعد از اون به رم برمیگردیم و تا درست شدن کامل اوضاع میمونیم.

چارلی چند ثانیه مکث کرد و و جیمین وقتی سکوت بی سابقه ی مشاور شو دید پرسید
_چی میخوای بگی؟
چارلی مردد به میز نزدیک شد
_درباره ی اون دختر...همون مو قرمزه .چیزی که نفهمیده؟
جیمین متفکر اخم کرد
_نگران نباش
_مطمئنی؟ اون یکم...عجیبه!
_تو با اون ریشای بلندت از همه عجیب تری چارلی!
جیمین بی تفاوت گفت و نقشه رو جمع کرد.

چارلی دستی به ریشش کشید و با بدخلقی گفت
_در هر صورت مراقب باش حس خوبی نسبت بهش ندارم.
جنی با شنیدن صدای پایی که هر لحظه نزدیکتر میشد به سرعت و با بی صدا ترین حالت ممکن به اتاق خودش برگشت و درو بست.
روی تخت خواب بزرگی که گوشه ی اون اتاق کوچیک بود نشست و به فکر فرو رفت
از اون صحبت ها سر در نمی آورد. چیو نباید میفهمید؟

Pirates "دزدان دریایی" (کامل شده) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora