"دزدان دریایی"
کاراکتر:جیمین (BTS). جنی (BP). جونگ کوک (BTS). رز (BP). هوسوک (BTS)
ژانر:دزد دریایی، رمنس، اکشن، فانتزی
"سال 1789
قیام قاتلانی باستانی به اسم اساسین ها، گروهی که در سایه ها و برای مردم میجنگن...
یک دزد دریایی و یک اساسین با عشقی تمام...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
آروم نگاهشو بالا برد و از توی ایینه به دختری خیره شد کههیچ شباهتی به قبل نداشت... لباسی که به تن کرده بود اونو مانند اشراف زاده ها نشون میداد.
موهای سرکشش به زیبایی درست شده بودن... و زخم گردنش.روی اون زخم یک گردنبند با سنگی از یاقوت بسته شده بود. حالا کبودی کم رنگ شده ش و جای اون زخم دیگه مشخص نبود.اما با همه ی اینا جنی احساس غریبی میکرد...
اون دختری که توی آیینه می دید رو دوست نداشت! اون دختری رو می پسندید که موهای بلند و قرمزش توی نور خورشید می درخشن و روی کمرش می رقصن.
دختری که لب های قرمز و چشم های وحشیش بارزترینویژگیش بود. دختری که آزادانه می خندید و هرکاری که دوست داشت رو انجام میداد.
حتی برای چند ساعت هم تحمل اون لباس سنگین و اشرافی سخت بود...مسلما لباس خودش رو ترجیح میداد! از همون لحظه احساس خفگی میکرد، لحظه ایکه مجبور میشد
بود مثل یکی از 'اونا' رفتار کنه... با شنیدن صدای در چرخید و وقتی جیمین رو دید که وارد اتاق شد پرسید -چیزی شده؟
اما جیمین...اون برای لحظه ای محو اون دختر شد...لباسی که به زیبایی روی تنش نشسته بود و زنانگی شو به رخ میکشید... و عصبانی شد!!
"اون لباس مناسب جنی نیست! " نه زمانی که به مجلس آدم های شهوت الود و عوضی میرفت! به موهای قرمزش که جمع شده بود نگاه کرد، اون موهای آزاد و سرکشش رو ترجیح می داد! ناگهان به خودش اومد...
داشت به چی فکر میکرد؟! جنی متعجب از سکوت مرد مقابلش بار دیگه تکرار کرد؛ -اتفاقی افتاده؟ جیمین با اخمی غلیظ و قدم های بلند بهش نزدیک شد و جلوش ایستاد...
مقابل چشم های مضطرب دخترک چاقوی خودشو از دستش باز کرد و جنی شوکه شد وقتی جیمین دستش رو گرفت و استینش رو بالا داد. -چیکار میکنی؟
جیمین بی تفاوت مشغول بستن چاقوی خودش به ساعد دست دختر شد و گفت -نمی تونی هیچ اسلحه ای باخودت ببری جنی متعجب ادامه داد -چرا اینو بهم میدی؟
جیمین بی اینکه نگاهشو بالا بیاره گفت - اگر بذارم یکی از اعضای شورا جلوی چشمم بمیره پیمانی که به شرافتم بستم شکسته میشه و من هیچوقت قسمم رو نمی شکنم... بند رو محکم کرد و نگاه نفرت الودشو به چشمای دخترک داد