EP 32

138 28 52
                                    

خب...طبق حدسش واکنش عبدالرحمان بعد از دیدن بلک پرل
(جزیره ی دزدای دریایی) درست مثل خودش بود!!

بلافاصله بعد از زمانی که لنگر انداختن و از کشتی پیاده شدن
استاد عزیزش مدام سوال میپرسید تا حدی که جنی فکر کرد
نکنه اونم میخواد دزد دریایی شه؟!

به هرحال...اونا دوباره به جزیره برگشته بودن تا درمورد
وضعیت بقیه ی مروارید ها بفهمن.
اینکه تا الان چه تعداد شون جمع شده و هایدرا چندتا رو بدست
آورده!

داشتن به سمت همون ساختمونی که دفعه ی قبل توش جلسه
برگزار شده بود میرفتن که متوجه نزدیک شدن کشتی آندیل به
جزیره شد.

ذوق زده به سمت هوسوک برگشت و با گرفتن آستینش توجهشو به خودش جلب کرد.
-شما زودتر برین من خودمو به جلسه میرسونم!
-چی؟ کجا میری؟ هی!!
هوسوک متعجب به جنی نگاه کرد و داد زد اما جنی فقط
برگشت و به سمت لنگرگاه دوید.

جیمین چرخید و وقتی دور شدن جنی رو دید از هوسوک پرسید
-چی شده؟
-نمیدونم فقط گفت خودشو میرسونه

با اخمی غلیظ به لنگرگاه نگاه کرد، با دیدن کشتی آندیل زیرلب
زمزمه کرد
-دوباره شروع شد
جنی اما با بیشترین سرعتی که میتونست میدوید تا زودتر جونگ کوک رو ببینه!
بعد از اون مدت طولانی باورش نمیشد اینطوری باهاش روبه
روشه.

اما...نباید انقد خودشو خوشحال نشون میداد!
اون هنوزم از جونگ کوک بخاطر کاری که باهاش کرده بود
عصبانی بود پس نباید جوری رفتار میکرده که فکر کنه
بخشیدتش!

با این فکر دست از دویدن برداشت و چند نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط شه.
قیافه ای عصبانی به خودش گرفت و با قدم های بلند به سمت
کوک که داشت از کشتیش پیاده میشد رفت.

جونگ کوک اما هنوز متوجهش نشده بود و جنی مشتش رو به
خوبی آماده کرده بود تا پذیرایی گرمی ازش داشته باشه!
-هی تو!
جونگ کوک با شنیدن صدای آشنای خواهرش سرشو بالا گرفت
و جنی بلند ادامه داد
-همونجا وایسا عوضی!!!

همون لحظه به جونگ کوک رسید و مشت شو بالا برد اما دیدن
حال خراب کوک متوقف شد
اون...
به معنای واقعی نابود شده بود...
انگار که چیزی تو چشم هاش گم شده بود!؟

جونگ کوک وقتی مکث و نگاه سوالی دختر کوچیکتر رو دید
آروم لبخند زد
-چیه؟ از زدنم صرفه نظر کردی؟
-این چه وضعیه؟!
خنده ای کرد و دستشو دور شونه ی جنی انداخت

-نباید دیر به جلسه برسیم
جنی همراهش شد اما با چهرهای درهم گفت
-میدونی که نمیذارم از زیرش دربری پس خودت بگو چی شده
جئون جونگ کوک قبل از اینکه خودم برم بفهمم!

جونگ کوک رو موهاشو بوسید
-دلم برات تنگ شده بود پاپی، این مدت یکم سخت گذشت...
جنی نگران نگاهش کرد
-نمیخوای چیزی بگی؟ داری میترسونیم!
-فکر کنم...داداشت عاشق شده!
آهسته زمزمه کرد، جنی شگفت زده گفت
-این عالیه!!

Pirates "دزدان دریایی" (کامل شده) Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ