EP 5

143 36 0
                                    

با طلوع خورشید و تابیدن نور توی اتاقش مطمئن شد که جیمین شب قبل برنگشته.
نه اون نه مشاورش!
و این بیشتر به شک ش دامن زد...
اما باید چه ری اکشنی نشون میداد؟
حتی اگه اون کاپیتان جزو اون گروه میبود؟
خب...این اصلا مهم بود؟
اینکه اون مرد جزو گروهی باشه که پول پرستای عوضی رو به جهنم میفرستن و به مردم کمک میکنن؟
نه!

حقیقتا برای جنی مهم نبود اون مرد مرموز عضو چه گروه یا فرقه ایه!
جنی فقط میخواست سر از کارش دربیاره چون به طرز عجیبی دلش میخواست رازش رو بفهمه.
شاید چون هیچوقت برای متوقف کردن حس کنجکاویش تلاش نمیکرد!
صداهایی که از روی عرشه می اومد نشون میداد خدمه هم بیدارشدن و دارن مثل هر روز اونجا رو تمیز میکنن.

پوتین هاشو پوشید و کمربندشو که غلاف تپانچه ها و چاقوش بهش وصل بود رو دور کمرش بست. موهای سرکش و بلند شو کنار زد و رفت روی عرشه.
دیروز راحت بود بدون جلب توجه از کشتی خارج شه اما امروز اینکار شدنی نبود چون تمام خدمه روی عرشه بودن.

با اینحال اهمیت نداشت. مهم نبود اگه جیمین میفهمید به شهر رفته. جنی دروغ های زیادی برای گفتن به اون داشت!
پس بی توجه به بقیه از کشتی خارج شد. رسیدن به پایتخت بازم پر دردسر بود!
برخلاف دیروز مردم بیشتری به جمع معترض ها پیوسته بودن و نیروهای سلطنتی تا حدودی باهاشون درگیر شده بودن.
شنل نیمه پاره ای که روی زمین افتاده بود و برداشت و روی شونه هاش انداخت تا جلب توجه نکنه.

کلاه شنل و روی سرش کشید و گوشه ای ایستاد تا از درگیری ها در امان بمونه.
و به دقت اطراف و نگاه کرد...
اگه حرفای مرد دیروز درست میبود و میخواست طبق احتمالات پیش بره، باید حداقل چند نفر رو با لباس هایی شبیه به جیمین رو بین جمعیت پیدا میکرد..
اما خیلی سخت بود. جمعیت معترضی که با مامورای پادشاه درگیر شده بودن مدام بیشتر میشد و سطح آشوب بالاتر میرفت.

روی زمین پر از پرچم های نیمه سوخته ای بود بود که متعلق به سربازان و نگهبان های سلطنتی بودن.
بعضی از مردم هم هدف تپانچه های سربازا میشدن و جسدشون روی زمین می افتاد درحالی که هیچکس برای برداشتنشون از
سر راه تلاش نمیکرد. خب وقتی هم برای اینکار نبود!
حتی اونم که از اون آشوب دور بود اگر مراقب نمی بود امکان داشت هدف اونا قرار بگیره.
کلافه به ساختمون های بلند اطراف نگاه کرد که یه دفعه متوجه چیزی شد..

مردی با لباسی عجیب و خاکی رنگ...
روی بام یکی از ساختمون های مرتفع ایستاده بود و به جمعیت معترض نگاه میکرد.
فاصله ی مرد به قدری زیاد بود چهره شو نبینه اما
لباسش...لعنت بهش!
اون لباس شبیه لباس همون کایپتان بود!
این ینی اونا همین اطراف بودن...

جیمین...
امکان داشت اونم همین ورا باشه.با این حال جنی میخواست بدونه اونا میخوان چیکار کنن پس
محتاط اطراف شو چک کرد و بعد رفت توی کوچه ی خلوتی که بهش نزدیک بود.
نگاهی به دو طرف کوچه انداخت و بعد با چابکی از ساختمون بالا رفت.
با گرفتن لبه خودشو بالا کشید و به سرعت پشت دیواری قایم شد تا اون مرد نبینتش.
بام های اطراف رو از نظر گذروند تا ببینه بازم از اونا هست یا نه...
اما هیچکس جز اون مرد که هنوزم همونجا ایستاده بود ندید.
با احتیاط از پشت دیوار بیرون اومد تا با دقت بیشتری نگاهش کنه، اما درست همون لحظه سر مرد به سمتش چرخید و جنی با بیشترین سرعتی که میتونست خودشو کشید عقب.

شوکه نفس حبس شده شو رها کرد و دستشو به سمت تپانچه ش برد.
ثانیه ای بعد دوباره از پشت دیوار به جایی که مرد بود نگاه کرد
ولی اینبار هیچ اثری ازش نبود..
_لعنتی!
سریع از پشت دیوار بیرون رفت و اطرافشو نگاه کرد.

Pirates "دزدان دریایی" (کامل شده) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora