EP 28

98 28 11
                                    

-چرا کاپیتان تا حالا برنگشته؟
هوسوک به سمت یکی از ملوان ها که اینو گفته بود برگشت و گفت
-تا طلوع آفتاب صبر میکنیم بعد میریم دنبالشون
-بیست ساعته که رفتن تو شهر و برنگشتن! نکنه دستگیر شدن؟

هوسوک نگاه نگرانشو به بیرون از اسکله داد و بعد از کمی
مکث گفت
-من میرم دنبالشون اگه تا دوساعت بعد خبری ازمون نشد کشتی رو اسکله دور کن و با یه قایق همینجا منتظرمون باش.

بعد دستشو لبه ی عرشه گذاشت و با پرشی بلند روی چوب های خیس خورده ی اسکله فرود اومد.
کلاه شو روی سرش کشید، از بندر خارج شد. نگاهی به اطرافش انداخت و راهشو به سمت بازار شبانه کج کرد که صدایی از دور گفت
-هی!

به سرعت برگشت و وقتی جنی رو همراه مردی غریبه دیده به سمتش میدویدن تعجب کرد.

جنی زودتر از استادش خودشو به هوسوک رسوند و میون نفس نفس زدناش گفت
-جیمین...اون...زندان...
هوسوک نگران شونه های جنی رو گرفت و پرسید
-جیمین چی؟ چه اتفاقی براش افتاده؟

-هیچی!
صدایی گفت و جنی وحشت زده شد وقتی جیمین رو دید که از بام خونه ی کناریشون پرید و روی زمین فرود اومد!

هوسوک محکمتر جنی رو نگه داشت تا جلوی زمین خوردنشو بگیره و خطاب به جیمین که داشت بهشون نزدیک میشد گفت
-نمیشد آرومتر فرود بیای؟

-چ...چطوری؟!تو عقب تر از ما بودی!
جنی گفت و جیمین به اون که هنوز تو شوک بود نگاه کرد. با سرش به پشت بوم خونه ها اشاره کرد؛
-من پشت سرتون بودم

عبدالرحمان خندید کرد و ضربه ای به بازوی جیمین زد
جیمین جلوتر راه افتاد و گفت

باید زودتر از اینجا بریم
چی؟
عبدالرحمان متعجب پرسید و جنی رفت کنارش.
-جزیره ی مردگان...اون واقعیه؟

عبدالرحمان با شگفتی نگاهش کرد
-هی بچه تو این همه راه اومدی فقط اینو بپرسی؟
جیمین کلافه برگشت سمتشون
-واقعیت داره یانه؟

عبدالرحمان جدی شد و بعد از ثانیه ای سکوت گفت
-من یکبار اونجا بودم
جیمین فقط سری تکون داد و دوباره به سمت کشتی رفت.
جنی متعجب پرسید
-واقعا؟ اونجا کجاست؟

-جزیره ای در دریای سیاه
-چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟
-چون تو فقط یه بچه بودی!
-هی!

جنی بلند اعتراض کرد و عبدالرحمان با جدیت ادامه داد
-اون درست بعد از زمانی بود که از ارتش بیرون اومدم...چون
من تنها بازمانده ی گروهم از اون جزیره ی لعنتی بودم!.

جنی شوکه نگاه کرد و اون ادامه داد
-اونجا یه نیروی باستانی حکم فرماست، هرکسی رفته دیگه زنده برنگشته!
جیمین نگاهشو به طلوع خورشید داد و گفت
-این دقیقا جاییه که باید بریم!

..

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Pirates "دزدان دریایی" (کامل شده) Where stories live. Discover now