چپتر17؛ پیازچه

68 29 35
                                    

جوونه زدن

نیروی خارجی ای از ناکجاآباد اون رو از توی مود افسردگی بالا کشید، و امید کاملا بی منطق و غیرحقیقی ای رو توی قبلش تزریق کرد

****

بااینکه دیشب دیوونه کننده گذشته بود، اما دو شون بازم تحت تاثیر ساعت بیولوژیکیش صبح زود پاشد، جسمش بیدار شده بود، ولی سه روح جاودانه و هفت روح فانیش هنوزم بالای هفت حفره ی سرش معلق بودن، بسرعت به طبقه ی پایین شناور شد، و مستقیما يه وعده از غرغرای مادربزرگ شو نصيبش شد. (دوتا چشم و دوتا گوش و دوتا حفره ی بینی با یه دهن)

غرغرهای مادربزرگ شو به هیچ وجه آزاردهنده نبودن، لحنش نه خیلی تند و نه خیلی آروم بود، تُن حرف زدنش شبیه دیالوگ بازیگرا توی بخش های گفتاریِ اپراهای چینی بود، و یذره هم با عادات بد این دنیا همراه نبود: "مامانت دیشب دوبار زنگ زد و سوال پرسید، آیو، خیلی آشفته گریه میکرد، منم واضح نمیشنیدم چیشده. خودت بگو، چطور تونستی بدون اینکه به مادرت اطلاع بدی فرار کنی؟ هعیی، مامانبزرگ نفهمست شما دوتا کی برگشتین، الانه بیرون خیلی آشفته ست، شما بچه‌ها، اگه نصفه شبي برنگردین خونه، و به یه خلافکار بربخورین چطور میتونین از پسش بربیاین؟ و این شیائو لین آ......بهش نگاه کن، خیلیم شوکه کننده و غیرمنطقیه، سال دیگه میره سوم دبیرستان، اونوقت تا الان هنوز خوابه و تکون نمیخوره......"

دو شون با بی حواسی با چندتا صدا جواب میداد، افکار آشفته ش برای مدت کوتاهی روی ژو شیائوچنگ تعلل کردن، و پرسید: "پس مامانم امروز قراره بیاد؟"

مادربزرگ شو حیرون موند.

دو شون با نگاه كردن به حالت چهره ي اون متوجه شد، و با چهره ی بی حالتی سرش رو به بالا و پایین تکون داد: "اوه، متوجه شدم."

ژو شیائوچنگ برای ده سال خارج کشور بود، با تنهایی و بدبختی های "زن زیبا از سرنوشت ناخوشی رنج میبره" بعنوان همدمش، هرروز با نگاه به سایه ی خودش دلسوزی میکرد و دیگه حسابی سرش باهاش مشغول شده بود، به پسرش دیگه چطور میتونست رسیدگی کنه؟ (با نگاه به سایه ی خودش دلسوزی میکرد: خودشیفتگی و دلسوزی برای خود، تنهایی و یاس)

تو کل اون ده سال نتونسته بود بهش رسیدگی کنه، چه برسه به الان که بزرگ شده بود و میتونست واسه خودش فکر کنه.

با مسئله ای که دیروز اتفاق افتاد، ژو شیائوچنگ احتمالا با دو جونلیانگ مشغول وظیفه ی مقصر دونستن همدیگه و شونه خالی کردن بود، دیگه وقت نمیکرد بدوعه بیاد باهاش درباره مسئله ی کنکورش صحبت کنه.

بعلاوه احتمالا ژو شیائوچنگ هم میدونست، از اونجا که قبلا هیچوقت به مسائل دو شون رسیدگی نکرده بود، الانم احتمالا نمیتونه بهشون رسیدگی کنه، درنتیجه اعتمادبنفس کافی برای مداخله رو نداشت.

guomen; pass through a door (persian translation)Where stories live. Discover now