جدایی
اون خودش خودش رو به تخت نشونده و تاجگذاری کرده بود، و خودش یه دایره روی زمین بعنوان زندان برای خودش کشیده بود
****
شو شیلین باعصبانیت گفت: "دو شون توعه لعنتی مغزت عیب کرده!"
منطق دو شون دیگه طوری با حسادت سوخته بود که انگار هیچوقت وجود نداشته، اون به شو شیلین زل زد، میخواست بهش مشت بزنه، و میخواست یکار دیگه هم بکنه. توی قلبش انقدر حس گله و نارضایتی داشت که بدجور عصبانی شده بود، و تو دلش فکر کرد: "چرا هرچی تو بگی حرف آخره؟ چرا بخاطر یه نشونه ی تو من باید برم گمشم؟"
شو شیلین تو نور کم ورودی نگاه دو شون رو واضح دید، و بخاطر اون ناامیدی و خشم عظیم توشون یکه خورد، بدون اینکه منتظر بمونه اون چیزی بگه، دو شون هلش داد، و بی اینکه جایی برای بحث بذاره بالا رفت.
کیسه های پلاستیکی مغازه با آشفتگی روی زمین پخش و پلا شده بودن، شو شیلین فحش آرومی داد، به سختی بازوش رو چرخوند تا به پشتش برسه، و کمرش که بخاطر ضربه فوق العاده درد میکرد رو ماساژ بده، بعد نفس عمیقی کشید، عصبانیتش رو آروم کرد، و اینموقع تازه کوله ی رها شده ی دو شون رو جمع و جور کرد.
یه دستش خوردنیا، و با یه دستش کوله رو نگهداشته بود، به طبقه ی بالا دویید تا "مشکل رو حل کنه". اینم چیزی بود که شو جین اون سالا یادش داده بود—مشکلات کوچیک باید سروقت حل بشن، که مبادا به یه مشکل بزرگ تبدیل بشن، مشکلات بزرگ هم باید سروقت حل بشن، که مبادا فرصت مناسب از دست بره.
شو شیلین به طبقه بالا رفت، و روی در نیمه باز دو شون تقه ای زد.
دو شون رو به در نشسته بود، نگاهش آروم و عمیق بود، و با چهره ی غمگینی بیاینکه صدایی ازش دربیاد به اون خیره شد.
شو شیلین: "پس میام تو."
اون وارد اتاق شد و چیزمیزا رو پایین گذاشت، دست به سینه شد، و ننشست، هنوز یکم ناراحت بود، و ایستاده به دو شون گفت: "حرف بزن، با چیزی اذیتت کردم که دلخورت کرده؟"
دو شون بخاطرش یلحظه خفه شد، و شعله های توی قلبش بیشتر زبونه کشیدن، چون حس میکرد شو شیلین دونستش رو مخفی کرده و تظاهر به نفهمیدن میکنه، با ریاکاری هم دویید اومد بالا تا بپرسه، داشت دنبال کتک میگشت.
اون الان فوق العاده از دوست داشتن شو شیلین پشیمون بود، و حس میکرد تازه تونسته ذات واقعی این آدم رو درست ببینه، ارزش دوست داشتن نداشت.
حیف که آب ریخته شده رو نمیشد جمع کرد، خیلی دیر شده بود.
شو شیلین نگاهی به حالت چهره ی اون انداخت، میدونست عصبانیت خودش زیادی بالا زده بود، و حرف اشتباهی زده. داشت حس میکرد زمان اشتباهی رو انتخاب کرده، ناچارا ساکت و بیحال دو دور توی اتاق چرخید، بعد بجای درست کردن اشتباهش بهترین استفاده رو برد و روی میز دو شون زد: "حرف زدنت میتونه تورو بکشه؟"
YOU ARE READING
guomen; pass through a door (persian translation)
Romanceمقدمه ی نویسنده تو سایت ادبیات شهر جینجیانگ: اون در تنگه، و مسیر باریکه-انجیلِ متی جزئیات بیشتر درباره کاپل توی ستون شخصیت اصلی، اینبار تاپ دوکلمه ایه. هپی اندینگ، مواظب (کاپل) معکوس باشین=w= برچسب مطالب: عشق مدرن، زوج ستیزه جو اما عاشق شخصیت اصلی:...