نه این نه اون
شو شیلین نفس راحت بزرگی کشید—این انگار یه رسم بود، از این مانع میگذشتن، و دوتاییشون باهم آشتی میکردن.
****
دودو اون سگ پیر پرسر و صدا و دردسرساز توی بهار رفت، بخاطر کهولت سن و در آرامش مرد، و توی سن چهارده سالگی از دنیا رفت.
خاله دو اولش خیلی نگران بود و گفت به شو شیلین نگن، بعدش فکر کرد، که اونم کور نیست، اگه یه موجود زنده به این گندگی توی خونه نباشه ممکنه که نشه اصلا حسش کرد؟ و اینموقع تازه به دو شونی که اتفاقا به خونه برگشته بود گفت که به اون اطلاع بده.
شو شیلین تو حیاط پشتی یه چاله کند، و دودو رو دفن کرد، بنظر از نظر احساسی اونقدرام روش تاثیر نذاشته بود.
"برای یه سگ،" اون به خودش گفت، "طول عمرش در همین حده، نمیشه کاریش کرد."
انسان ها، بااینکه طول عمرشون کافیه تا بتونن همدیگه رو همراهی کنن، اما بازم فاصله ای بین پیر و جوون هست، بلایای طبیعی و انسانی هم هستن، و نمیشه بااطمینان درباره شون حرف زد. شو شیلین دیگه خیلی آروم بود، اون فهمید درد خیلی زیاد آدم، از عزیز دونستن زیاد خاطره ها میاد. اگه وسواسی روی "گذشته" نباشه، اگه حقیقتِ "گذشته گذشته ست" درک میشد، بعدش زیاد از اینکه زندگی با تغییرش چیزی فراتر از تشخیص بشه ترسی نبود.
این با امسال که هیفده سالگیش گذشت، و این زندگی دیگه هیچ هیفده سالگی دومی بهش نمیداد مشابه بود، بااینکه متاسف بود، ولی خیلی نرمال بود، هیچکس نبود که بخاطر تولدش خودکشی کنه. اما مادربزرگ فوق العاده بهش عادت نداشت، یه سگ از توی خونه کم شده بود، و بیشتر از نصف سر و صدای خونه کاهش پیدا کرده بود، شو شیلین چندبار دید که اون به نمایش ها هم گوش نمیده، آوازهاش رو هم تمرین نمیکنه، تو حیاط مینشست و با پوچی به ورودی نگاه میکرد، شو شیلین فهمید که اون تنهاست.
با استفاده از فرصتی که خاله دو رفته بود بیرون سبزی بخره، شو شیلین به آرومی به مادربزرگ گفت: "اگه خاله دو بره، میریم مرکز خانه داری و درخواست یکیو میدیم که تو صحبت همراهیت کنه خوبه یا نه؟"
مادربزرگ شو فکر کرد، و سرش رو به چپ و راست تکون داد.
شو شیلین فکر کرد اون نگرانه با غریبه ای که از بیرون استخدام میکنن کنار نیاد، پس گفت: "مشکلی نیست، کارای خونه مون هم زیاد نیست، وقتش که برسه نهایتا یکم بیشتر پول میدیم، یکیو استخدام میکنیم که باشخصیت و خوش صحبت باشه، هم اینکه میتونیم از خاله دو بخوایم از همشهریاشون یکی رو معرفی کنه، که پیشینه ی خانوادگیش رو بشناسیم، و آشنا محسوب بشه."
درنهایت مادربزرگ به آرومی به اون گفت: "برای استخدام ینفر، باید پول خرج کرد."
شو شیلین بهتش زد.
KAMU SEDANG MEMBACA
guomen; pass through a door (persian translation)
Romansaمقدمه ی نویسنده تو سایت ادبیات شهر جینجیانگ: اون در تنگه، و مسیر باریکه-انجیلِ متی جزئیات بیشتر درباره کاپل توی ستون شخصیت اصلی، اینبار تاپ دوکلمه ایه. هپی اندینگ، مواظب (کاپل) معکوس باشین=w= برچسب مطالب: عشق مدرن، زوج ستیزه جو اما عاشق شخصیت اصلی:...