چپتر 39؛ پیاز

63 24 35
                                    

دوراهی

تو تمام زندگیم عاشقتم

****

نسبت به حرکت غیرعادی دو شون که یهو از ناکجاآباد ظاهر شد، شو شیلین به طرز عجیبی یاد یسری شایعات عجیب افتاد: قبلا یه همکلاسی که گربه بزرگ میکرد میگفت، گربه شون هرروز صبح زود با چهره ای شیطانی، روی قفسه ی سینه ی اون قدم میذاشت و نزدیک میومد تا ببینه اون اون مرده یا نه.

بعلاوه یکی که تو تیم بسکتبال مدرسه عاشق داستان ترسناک گفتن بود بهش گفت، ینفر پیتون بزرگی نگه میداشته، توی یه مدتی اون مار هرروز که اون دراز میکشید تا بخوابه میخزید و کنار صاحبش دراز میکشید، صاحبش داشت فکر میکرد خیلی قشنگه، تااینکه بعدش فهمید، اینکه اون مار هرروز دراز میکشه برای اندازه‌گیری سر صاحبشه، تا حساب کنه میتونه بخوردش یا نه.

دلشوره ی شومی تو ذهن شو شیلین پرید: "داری چیکار میکنی؟"

دو شون سرش رو پایین آورد و گردنش رو بو کشید، میگفتن اینجور "گوش به گوش و شقیقه به شقیقه" بودن میتونه جریان هورمون های بین افراد رو برانگیخته کنه. شو شیلین لرزید، و فکر کرد دو شون یجور روش کاملا جدید واسه دردسر درست کردن و مزاحمت رو ابداع کرده، فورا آرنجش رو روی تخت ستون کرد، و قصد داشت بچرخه تا به حرکتش جواب بده. (گوش به گوش و...: مالیدن سر بهم دیگه، به اون نزدیکی اشاره داره)

دو شون: "......"

این ریتم درستی نبود!

اون مکث ریزی کرد، و با اخم ریزی خیلی سریع یدور یادداشت های قاطی پاتی و بیشمارش رو توی مغزش مرور کرد، گشت تا ببینه چیو از قلم انداخته، بعد یادش اومد—باید لامپو خاموش میکرد، لامپ به سادگی باعث میشد آدم هوشیار و مضطرب بشه.

دو شون دست دراز کرد و لامپ رو خاموش کرد.

همه جا یهو تاریک شد، پشت دو شون منقبض شده بود، و کف دستش عرق ظریفی ترشح کرده بود، شبیه به انجام دادن یه سوال مهم تو امتحان، پر از وسواس، حتی نیم قدم رو هم جا ننداخت. اون مخفیانه انگشتاش رو بهم فشرد، تا مطمئن بشه دستش نمیلرزه، و تازه به آرومی روی یقه ی پیژامه ی شو شیلین گذاشتش.

حتی اگه شو شیلین اولش خواب آلود بود، اینموقع بازم متوجه شد که اون میخواد چیکار کنه، مغزش آشفته شد، و دستش رو دراز کرد تا دو شون رو عقب نگهداره: "دوشیان‌ار."

guomen; pass through a door (persian translation)Onde histórias criam vida. Descubra agora