چپتر 50؛ پیاز

55 15 29
                                    

کشمکش

چرا همه چیز فقط مثل اولین باری که همو دیدیم نیست؟

****

با اینکه دو شون همیشه بی سرو صدا به خونه برمیگشت، اما درحقیقت روزهاش اصلا خوب نمیگذشتن.

اون خودسرانه به یه شرکت داروسازی در مقیاسی که میشد یکم بزرگ حسابش کرد رفت، همون روز اول سرکار رفتنش به این نتیجه گیری رسید که همه ی رئیسا کصخلن، و بعد از چند روز ارتباط با مشتری ها به درک عمیق تری از این کلیت نابرابر بودن بشریت رسید-یسری آدما بودن که تو مدت حداقل یک دقیقه باید هشت بار میبخشیدشون تا تازه بتونه مکالمه رو پیش ببره.

همکاراش اولش رفتار صمیمانه ای داشتن، بعدا که تصادفی درباره سوابق تحصیلی اون شنیدن، تمامشون با یه نگاه روانپریشانه بهش نگاه کردن-چرا مثل یه بچه ی خوب توی آزمایشگاه ننشستی تا برای گرفتن جایزه نوبل آماده بشی، و بجاش اومدی اینجا پیش ما واسه نون درآوردن بجنگی؟

از اونموقع به بعد، دو شون دیگه فقط دو شون صدا زده نمیشد، اون یه اسم جدید پیدا کرد، صداش میزدن "ما یه بچه ای داریم که از فلان دانشگاه فارغ التحصیل شده".

اون تبدیل به یه چیزی برای پز دادن,دکور,و شهر فرنگ شده بود، که وقتی از شدت بیکاری حوصله شون سر میرفت اونو جلو مردم میاوردن و پزشو میدادن. همشون مثل کسایی بودن که دلشون ضعف میرفت برای تماشا کردن سلبریتی ای که گریمش رو پاک میکنه، تماشا کردن کسی که دکترا داره و آنلاین گوشت خوک میفروشه، کسی که ارشد داره و تانگهولو درست میکنه......همینطور دو شونی که مثل اونا دلال بیمارستان شده بود. (نمیدونم ممکنه همتون بدونین شهر فرنگ چیه یا نه، یه وسیله ایه که روش یسری فضا داشته که توش عدسی و از اینچیزا بود، پشتشم یسری تصویر بود، وقتی چشمت رو اونجا میذاشتی تصاویرو میدیدی. یه فردی هم که بهش میگفتن عمو شهر فرنگ یسری توضیح میداد یا شهر میخوند. عکسشو پایین گذاشتم ببینین.

تانگهولو: خنچه ی(یا خفچه، درختچه هاى تيغ دار از خانواده ى رز كه ميوه ى زالزالک مانندی میده) چینی یا میوه های دیگه که با قند آبنباتی میشن و روی چوب قرار میگیرن، عکسش هست)

شخصیت دو شون خیلی منزوی ای بود، و روحیه اجتماعی مبهمی داشت، قبلا هیچوقت هیچ احساس تعلقی نسبت به دانشگاهش نداشت، اما تو این مدت، هر یه باری که اسم دانشگاهش به زبون اون آدما میومد، حس میکرد دانشگاهش رو بی‎آبرو کره.

رئیس حسابی دلش ضعف میرفت که اونو همراهش ببره بیرون دیدن مشتری ها تا پزشو بده، نمیشد هم همینجور خشک و خالی دیدن مشتری ها برن، و حتما باید در کنار مشروب ملاقاتشون میکرد.

از فرهنگ میز نوشیدنی اون پیرمردا میشد یه نسخه ی معاصر از «وضعیت عجیب جهان که بیش از بیست سال شاهدش بودیم» رو نوشت. دو شون اکثر وقتا حس میکرد صحبتای اونا شبیه حرفای آدمیزادی نیست، و واقعا هیچ راهی برای پایین آوردن سطح خودش و ملحق شدن بهشون نداشت، فقط میتونست وقتی مدام فریاد میزدن که به سلامتیش بنوشن,از شراب بنوشه، در مقایسه، اون زمان که وو تائو توی هلال نیمه ی ماه واسش مشروب میریخت کلا بچه بازی بود. (رمانی از اواخر سلسله ی چینگ(1910-1867) درباره ی شخصیتیه که حالا به هر دلیلی تهش میاد داستانایی که طی بیست سال دیده و شنیده رو تو خاطراتش ثبت میکنه که خب درباره خیلی چیزای مختلفی بوده و پیچیدگی های فرهنگ و سیاست های چین در اون زمان رو به نمایش میذاره)

guomen; pass through a door (persian translation)Where stories live. Discover now