شادیِ بسیار تبدیل به اندوه میشه
وقتی که بزرگ شد، دیگه نه باهوش بود، و نه بچه......
****
برای مدتی صدایی از دو شون درنیومد.
شو شیلین به بدن اون تکیه داد، حس میکرد بدن دو شون خیلی گرم و نرمه، و بعد از مدتی پلک هاش برای باز موندن شروع به مبارزه کردن. دو شون سرش رو پایین آورد و لب های اون رو بو کشید، فقط رایحه ی نعنایی خمیر دندون رو استشمام کرد، و اساسا هیچ بوی الکلی نبود: "اگه زیاد ننوشیدی پس چرا انقدر خوابآلودی؟"
"دیشب تمام شب رو توی دانشگاه بیدار بودم، امروزم رفتم دیدن لائو یه......" هرچی شو شیلین بیشتر میگفت صداش هم آروم تر میشد، تااینکه در نهایت غیرقابل شنیدن شد.
دو شون متوجه بوی غیرعادی ای از بدنش شد، احتمالا اشانتیون شامپو بدن که یه گوشه افتاده بود رو دیده بود، بی دردسر برداشتش و ازش استفاده کرد، دو شون بهش عادت نداشت، بغلش کرد و خودشو بهش مالید، میخواست اون رایحه ی غریبه رو با مالیدن از بین ببره.
بعد ازینکه مدتی مالیدش، دو شون با افسردگی یاد اون قلب کوچیک که مثل استخون توی گلوش گیر کرده بود افتاد، و یهویی و بی ربط از شو شیلین پرسید: "......چرا مادرشوهر نداشتن چیز خوبیه؟"
شو شیلین به سختی پلک هاش که از شدت خستگی سه لایه شده بودن رو باز کرد: "چی؟"
دو شون گفت: "پیامی که یو ییران بهت داده بود رو دیدم، گفت تو در آینده حتما کلی خاطرخواه پیدا میکنی، چون 'خونه هست ماشین هست و هیچ مادرشوهری نیست'."
شو شیلین برای مدتی با گیجی ماتش برد، زودبعدش هوشیار شد، صورتش رو زیرشکم دو شون دفن کرد، و بادیوونگی شروع به خندیدن کرد.
دو شون درحالیکه نمیفهمید چه خبر شده سرش و پایین آورد و بهش نگاه کرد، شو شیلین دستش رو دراز کرد و کتکی حواله ی کمرش کرد: "مگه مادرشوهرت اونموقعا باهات خوب نبود؟ ای قدرنشناس."
حرفش که تموم شد، شو شیلین غلت زد، مدتی زیر نور چراغ به دو شون با چشمای باریک شده نگاه کرد، و یهویی پرسید: "کسی بهت چیزی گفته؟"
شو شیلین خیلی تیز بود، دو شون برای مدتی گیج شد، و بلافاصله بعدش یجور حس شکست عمیق توی قلبش ریخت.
دو شون بهش فکر کرد، واقعا اون حقه های غیرمستقیم سوال کردن رو بلد نبود، و ناچارا رک حرفش رو زد: "یه دختر دانشجو یه بسته شکلات توی کیفت چپونده."
شو شیلین پلک زد، با پا کوله ش رو کشید، و اون شکلات که لاک ناخن خیلی نمادینی روش داشت رو پیدا کرد.
دو شون در سکوت منتظر موند تا گوش بده اون چطور قراره توضیح بده.
ولی شو شیلین به بسته شکلات بین انگشتاش نگاه کرد، بی دردسر یه کنار انداختش، و هیچ توضیحی هم نداد، فقط با استفاده از هنر بازیگری خیلی اغراق آمیزش یه قیافه بدبخت و فلک زده به خودش گرفت، و با آه و ناله گفت: "شوی جذاب شماها خیلی جذابه، و انقدرم خاطرخواه داره، ولی باید چیکارش کنم آ؟ من واقعا برات نگرانم." (یونی: مرتیکه خودشیفته بز)
DU LIEST GERADE
guomen; pass through a door (persian translation)
Romantikمقدمه ی نویسنده تو سایت ادبیات شهر جینجیانگ: اون در تنگه، و مسیر باریکه-انجیلِ متی جزئیات بیشتر درباره کاپل توی ستون شخصیت اصلی، اینبار تاپ دوکلمه ایه. هپی اندینگ، مواظب (کاپل) معکوس باشین=w= برچسب مطالب: عشق مدرن، زوج ستیزه جو اما عاشق شخصیت اصلی:...