زورکی
اون واقعا هم خیلی خسته شده بود.
****
شو شیلین برای نصف ماه دو شون رو نادیده گرفت. قبلا همیشه دو شون رو توی خونه همراهی میکرد، و حالا هرروز زود میزد بیرون و دیر برمیگشت، حتی سایهش رو هم نمیشد دید، حتی از اون خاله ی پارهوقت هم درخواست میکرد که بیاد و غذا آماده کنه—از وقتی شو شیلین تونست از پس سرهم کردن غذاهای خونگی بربیاد، تا وقتی خونه بود نیازی به اومدن کارگر پارهوقت نداشتن.
اون دوتا معمولا باهم دعوا میکردن، ولی تا حالا هیچوقت باهم جنگ سرد نداشتن. عمدتا برای همچین مسائل کم اهمیتی، بدخلقی شو شیلین انقدرام زیاد نبود، و بعد از آروم شدن خودش مشکل رو حل میکرد، هیچوقت لازم نبود دو شون به خودش زحمت نگرانی بده. اما یهو یه روزی اومد، که شو شیلین دیگه نمیخواست مشکل رو حل کنه، و این دو شون رو گیج کرده بود.
اولش، دو شون از شو شیلینی که شبیه دو جونلیانگ بود تنفر داشت، با اینحال تنفری که به خاطر یه خشم موقت به وجود ميومد بنیان سستی داشت، و بعد از اینکه یکم آرومتر شد، خیلی سریع توی دلهره ش ناپدید شد.
بعضی وقتا که شو شیلین دیر برمیگشت، کلا حتی به طبقه بالا هم نمیرفت، و توی اتاق مطالعه ای که دراصل مال شو جین بود میخوابید. یه روز نصفه شب به طبقه بالا رفت تا چیزی بیاره، صدای پاهاش خیلی آروم بودن، و با اینحال بازم تونست دو شونی که در اتاقش رو نبسته بود هشیار کنه، اولین واکنش دو شون وسط خواب و بیداری این بود که از جا بپره و سمت در هجوم بیاره، و اتفاقا با شو شیلینی که یه پتو برداشته بود و آماده بود به طبقه پایین بره تا بخوابه روبرو شد.
شو شیلین نگاهی بهش انداخت، و قدم هاش یکم مکث کردن، انگار قصد داشت به چیزی که اون میخواست بهش بگه گوش بده، حیف که زنجیر دوچرخه ی دو شون موقتا از جا در رفت، برای مدت طولانی ای با گیجی بهش زل زد، و یه کلمه هم ازش درنیومد. (در رفتن زنجیر دوچرخه: دست گل به آب دادن، خرابکاری کردن)
درنتیجه شو شیلین پتو به بغل در رو بست، و بدون اینکه به پشت سرش نگاه کنه به طبقه پایین رفت.
اون مثل دو شون نبود، که عصبانیتش خیلی سریع بیاد و بره، بااینکه سر خیلی چیزا برای مدتی عصبانی میشد، اما اکثرشون رو به دل نمیگرفت، و اگه واقعا به دل میگرفت، دیگه اونقدرام ساده از دلش پاک نمیشدن. اگه دو شون میتونست برای نشون دادن خوش نیتیش پیش قدم بشه، اونم حاضر بود تا منطقی وایسه و گوش بده، حیف که دو شون انگار هنوز قفل این قابلیت رو باز نکرده بود.
شو شیلین انقدری خسته بود که نمیتونست چشماش رو باز نگه داره، و اصلا رو مود این نبود که باز بره واسه دو شون چرب زبونی کنه و سرشو گول بماله، بعلاوه هربار اون بود که خودشو وفق ميداد، و حتی گهگداری انجام یسری نزدیکی ها کار اون بود، اون واقعا هم خیلی خسته شده بود.
YOU ARE READING
guomen; pass through a door (persian translation)
Romanceمقدمه ی نویسنده تو سایت ادبیات شهر جینجیانگ: اون در تنگه، و مسیر باریکه-انجیلِ متی جزئیات بیشتر درباره کاپل توی ستون شخصیت اصلی، اینبار تاپ دوکلمه ایه. هپی اندینگ، مواظب (کاپل) معکوس باشین=w= برچسب مطالب: عشق مدرن، زوج ستیزه جو اما عاشق شخصیت اصلی:...