نامجون
چشم هام رو باز کردم و دستم رو کنارم تکون دادم تا جین رو پیدا کنم اما نبود. اخمی کردم و سرجام نشستم. هوا تاریک شده بود.
-جین؟؟؟
صداش کردم اما جوابی ازش نشنیدم. از جام بلند شدم وخسته از اتاق بیرون رفتم. نگاهم رو توی فضای تاریک خونه چرخوندم و اخمم عمیق تر شد. چراغ رو روشن کردم و به سمت آشپز خونه رفتم.
تکه کاغذی که روی یخچال بود رو برداشتم و بهش نگاه کردم.
"نامجون عزیزم.
میدونم وقتی این برگه رو پیدا کنی احتمالا گیج شدی و حتی از دستم عصبانی هستی. من خیلی فکر کردم.
از دیروز بعد از دیدن اون ویدئو خیلی بهش فکر کردم، به خودمون. نمیدونم اگه عشقم به تو میتونه این رابطه رو نجات بده یا نه.. اما نمیتونم بمونم.. نمیتونم هربار که با نگاه کردن به من درد میکشی شاهدش باشم.
نمیتونم جوری که میخوام ببوسمت.. نمیتونم رویاهایی که باهم ساختیم رو به یاد بیارم چون همه چیز زیادی تیره و تار شده.
رابطه ی ما مشکلات زیادی داشته و ما باهم حلشون کردیم اما این.. اینبار حتی قدرت عشق هم به نظر کافی نیست.
ازت میخوام که بدونی رفتن برای من هم آسون نیست و من قلبم رو اینجا کنار تو جا میزارم اما نمیتونم بمونم.. لطفا دنبالم نگرد چون تصمیمم عوض نمیشه.. خیلی دوستت دارم.
جین "
تکه کاغذ رو توی دستم مچاله کردم و روی زمین زانو زدم. جین رفته بود. من رو رها کرده بود و رفته بود.. حالا چیکار کنم؟؟؟
ایمی
نفس عمیقی کشیدم و وارد کلاب شدم. همونطور که انتظارش رو میکشیدم جونگین روی صندلی ای توی کلاب نشسته بود.
به سمتش رفتم و کنارش نشستم. نگاهی بهم انداخت و پوزخندی زد.
-چرا میخواستی منو ببینی؟؟
سری تکون دادم و برگه رو از توی کیفم بیرون کشیدم و روی میز گذاشتم. ابرویی بالا انداخت و بعد از باز کردن برگه مشغول خوندنش شد.
چشم هاش از تعجب گرد شد و به سمتم برگشت.
-این..
-درسته.. تو پسر مستر پارکی و.. و مادر من که اونقدر بهش وفاداری و به خاطرش بهترین دوستت رو قربانی کردی، قاتل مادرته.
با مردمک های لرزون بهم نگاه کرد که پوزخندی از روی رضایت زدم و کمی توی جام جا به جا شدم.
-چ..چطور؟
سری تکون دادم.
-مینهو.. مینهو متوجه این قضیه شده بود و روزی که به قتل رسید درواقع این مدارک رو پیدا کرده بود.
YOU ARE READING
Last Love
Fanfictionکاپل:یونمین_ویکوک_نامجین ژانر:رمنس_اسمات_درام_رمزآلود خلاصه: هیچ پایان خوشی وجود نداره و همهی پایان های دنیا غمانگیزن، آخرین عشق معجزهایه که تو تصمیم میگیری تا ابد ادامهش بدی و از پایان غم انگیزت فرار کنی! آیا عشقی که باعث زخم خوردن قلبت بشه باز هم...