دیوونگی

182 35 1
                                    

تهیونگ

داشتم از در بیمارستان بیرون میرفتم که ماشینی با سرعت زیاد از کنارم رد شد. آینه ی ماشین به دستم خورد و باعث شد گوشیم از دستم بیفته.

نگاهی به ماشین انداختم و خم شدم تا گوشیم رو بردارم ولی صفحه اش شکسته بود. عالیه .. فقط همین کم بود. آهی برای گوشی بیچاره ام کشیدم. سری از روی حرص تکون دادم و از بیمارستان بیرون زدم.

همونطور که توی خیابون قدم میزدم متوجه ماشینی شدم که توی قسمت تاریک کوچه پارک شده بود. چشم هام رو ریز کردم و نگاهی به پلاکش انداختم. همون ماشین بود. چه دنیای کوچیکی نه؟ حتی یه روز کامل هم طول نکشید تا پیدات کنم عزیزم.

پوزخندی روی لبم شکل گرفت. کلیدهام رو از توی کیفم در آوردم و روی ماشین نوشتم " FUCK YOU".

از شنیدن صدای کشیده شدن کلید روی بدنه ی ماشین پوزخندم بزرگتر شد. دقیقا یه اثر هنری شد. تکه سنگی که گوشه ی کوچه بود رو برداشتم و چند بار به شیشه ماشین کوبیدم تا بالاخره شکست.

با آینه ی ماشین هم همونکار رو کردم و با لبخند به صحنه ی رو به روم خیره شدم. گوشی بیچاره ام رو از جیبم بیرون آوردم و نگاهی بهش انداختم.

-ببین انتقامتو گرفتم.

بعد هم گوشی رو توی ماشین پرت کردم. لبخندی زدم و کلاه سوییشرتم رو جلوتر کشیدم و از کوچه بیرون زدم.

یونگی

جیمین بیرون رفته بود تا کمی غذا بخره. اون خوب می دونست من از غذاهای بیمارستان متنفرم. نگاهی به ایمی انداختم که سرش رو پایین انداخته بود و حسابی توی فکر بود.

-هی به چی فکر میکنی؟

-ها؟

-چته؟

سری تکون داد و تکیه شو از صندلی گرفت و آرنج هاش رو روی پاهاش گذاشت.

-به بازی فکر میکنم. خیلی براش زحمت کشیده بودیم. کی ممکنه همچین کاری کرده باشه؟

-فکر میکنی یکی عمدا اونو به مادرت داده؟

-نه. داشتم فکر میکردم خودم توی خواب منتشرش کردم .

چشم هام رو براش چرخوندم و از لحن حرصیش خنده ام گرفت.

-حالا میخوای چیکار کنی؟

-یه کاریش میکنم. تو به خودت فکر کن.

-منظورت چیه؟

-بیخیال یونگی... تو نمیتونی تا ابد جیمین رو نادیده بگیری.

-چند روز دیگه از اینجا بیرون میرم و اتفاقا قراره تا ابد نادیده اش بگیرم.

پوف کلافه ای کشید و از جاش بلند شد. به سمتم اومد و صورتش رو توی چند سانتی صورتم نگه داشت.

Last LoveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang