جین
کلافه پنجره رو بستم و روی صندلی اتاقم نشستم. قاب عکس نامجون رو برداشتم و بهش نگاه کردم... چال گونه اش باعث میشد لبخند بزنم و احساس کنم هنوز زنده ام.
صدای در اتاق و بعد از اون منشی وارد شد.
-آقای کیم.. منتظرتون هستن.
سری براش تکون دادم که از اتاق بیرون رفت. بوسه ای روی عکس نامجون زدم و بعد از مرتب کردن لباسم از اتاق بیرون رفتم.
توی راهرو قدم میزدم و جلوی در اتاق مورد نظرم متوقف شدم. نفس عمیقی کشیدم و وارد اتاق شدم. نگاهم رو از پدرم گرفتم و به اون عصای سیاه رنگ دادم.
طرح مار زنگی روش باعث شد به خودم بلرزم و عرق سردی روی کمرم نشست.
نگاهم رو بالا کشیدم و به چهره ی مرد نگاهی انداختم. موهای جو گندمی که ریشه های سفید رنگ داشتن، در کنار چشم های سیاه رنگش تصاد عجیبی به وجود آورده بود. حالت بی روح صورتش باعث میشد تا ناخوداگاه احساس ترس کنی.
-بشین.
صدای خشکش باعث شد دست از نگاه کردن بهش بردارم و رو به روی پدرم بشینم. نگاهی به چهره ی پدرم انداختم، چهره ی اون هم حالا مثل مرد کنارش بی روح بود.
-پدرت ضمانتت رو کرده.
نگاهم رو از پدرم گرفتم و چشم های تاریکش نگاه کردم.
-بهم گفته که میتونی جای اون رو برای من بگیری.. فکر میکنی میتونی؟؟
-نه.
اتاق از جواب قاطعانه ام توی سکوت فرو رفت.
-جین!!
حرف پدرم با بالا اومدن دست مرد نصفه موند.
-من برای جایگزین بودن اینجا نیومدم.. من برای نوشتن سرنوشت خودم اینجام.
ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد.
-جواب قاطعانه ای بود.. تونستی توجهم رو جلب کنی.
پوزخندم رو کنترل کردم و سعی کردم تا چهره ام رو بی روح نگه دارم. درست مثل خودش. حق با ایمی بود، مرد رو به روم از اعتماد به نفس خوشش میومد. کلیدی رو از روی میز به سمتم هل داد.
-از این به بعد اینجارو تو اداره میکنی.
منتظر نگاهش کردم که از جاش بلند شد. در اتاق رو باز کرد و بیرون رفت که باهاش هم قدم شدم.
-معاملات و کار های ضروری من اینجا انجام میشه پس میخوام همیشه اتاق vip بالا رو خالی نگه داری.
-متوجه شدم.
از در اصلی بیرون رفتیم و حالا رو به روی ماشین سیاه رنگش ایستاده بودیم. عصاش رو توی دستش تکونی داد و پوزخندی زد.
YOU ARE READING
Last Love
Fanfictionکاپل:یونمین_ویکوک_نامجین ژانر:رمنس_اسمات_درام_رمزآلود خلاصه: هیچ پایان خوشی وجود نداره و همهی پایان های دنیا غمانگیزن، آخرین عشق معجزهایه که تو تصمیم میگیری تا ابد ادامهش بدی و از پایان غم انگیزت فرار کنی! آیا عشقی که باعث زخم خوردن قلبت بشه باز هم...