تهیونگ
آرد های روی دستم رو تکون دادم و مشغول هم زدن مایع توی ظرف شدم. ظرف رو روی میز گذاشتم و وقتی تخم مرغ هارو به هم زدم، هر دو شکستن و توی ظرف افتادن.
با حرص نگاهی به اون تخم مرغ های خبیث انداختم و دستم رو جلو بردم تا برشون دارم اما دستم به ظرف روغن خورد و روی زمین افتاد. با حرص به روغن ریخته شده نگاه کردم.
مشغول تمیز کردن روغم کف زمین شدم و زیر لب با خودم غر میزدم که یک جفت دمپایی بنفش جلوی چشم هام قرار گرفت. نگاهم رو بالا آوردم و به چهره ی گیج جونگکوک که به اطراف خیره شده بود، نگاه کردم.
از جام بلند شدم که نگاهش به من رسید. کش اومدن لب هاش رو میدیدم پس قبل از اینکه صدای خنده اش رو بشنوم، چرخیدم و دوباره به ظرف رو به روم خیره شدم.
-داری چیکار میکنی؟!!!
خنده ی توی صداش رو به خوبی میتونستم حس کنم. نفس حرصی ای کشیدم و بدون اینکه بهش نگاه کنم به سمت میز رفتم.
-سعی میکنم یچیزایی آماده کنم؟ از اونجایی که بالاخره تونستیم تنها بشیم این قرار بود یه سوپرایز باشه.
آهی کشیدم و به مایع توی ظرف که هیچ شباهتی به چیزی که قابل خوردن باشه نداشت، خیره شدم. حلقه شدن دست های جونگکوک رو دور شکمم حس کردم.
نگاهم رو از ظرف گرفتم و به دست هاش نگاه کردم.
-فکر کنم باید امروز هم تست بخوریم.
چونه اش رو روی شونه ام گذاشت و صدای خنده ی آرومش به گوشم رسید. اخم هام رو توی هم کشیدم و بین دست هاش چرخیدم.
-این واقعا خنده دار نیست جونگکوکا.. حالا هم برو تست درست کن و بخور.
دستم رو روی بازوش گذاشتم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم اما اون به کمرم فشار آورد و من رو به خودش نزدیک تر کرد.
-اما من ترجیح میدم به جای تست یچیز دیگه بخورم.
نگاه خمارش روی لب هام قفل شده بود. شیطنتم مجبورم کرد تا زبونم رو روی لبم بکشم و اون دقیقا دعوتی بود که جونگکوک منتظرش بود. لب هاش رو روی لب هام گذاشت و مشغول بوسیدنم شد.
دست هام رو بالا آوردم و همونطور که دور گردنش حلقه میکردم، لب هام رو از هم فاصله دادم و جونگکوک بوسه رو عمیق تر کرد. لب پایینش رو توی دهنم کشیدم و مکیدم که صدای تلفن باعث شد توی جام بپرم.
لب هامون رو از هم جدا کردیم و نگاهم به صفحه ی گوشیم که خاموش و روشن میشد انداختم. صدای خنده ی ضعیف جونگکوک با شنیدن صدای تلفن خودش، از بین رفت.
بوسه ی سریعی روی لب هاش زدم و به سمت گوشیم رفتم. با دیدن اسم پدرم اخم هام از هم باز شد و گوشی رو جواب دادم اما بر خلاف تصورم صدای مادرم توی گوشم پیچید.
YOU ARE READING
Last Love
Fanfictionکاپل:یونمین_ویکوک_نامجین ژانر:رمنس_اسمات_درام_رمزآلود خلاصه: هیچ پایان خوشی وجود نداره و همهی پایان های دنیا غمانگیزن، آخرین عشق معجزهایه که تو تصمیم میگیری تا ابد ادامهش بدی و از پایان غم انگیزت فرار کنی! آیا عشقی که باعث زخم خوردن قلبت بشه باز هم...