با نگاهش به صفحه ی موبایلش التماس میکرد که با پیام جدیدی از طرف هری سورپرایزش کنه.البته که میدونست انتظارش بیهودهست مثل تموم شبهای یک هفته ی اخیر...مثل تموم یک سال اخیر.اون هری رو از دست داده اما کی گفته که میتونه با این کنار بیاد؟
"دوستی با منفعت" چیزی نبود که اون بخواد بعد از یک رابطه ی تقریبا عاشقانه با هری داشته باشدش اما خب کسی راه دیگه ای بهش نشون نداد..راهی هم که خودش پیدا کرد یه مسیر غیرممکن داشت.
"فاکبادی دوستپسر سابق" بودن حس خوبی نداره اما قطعا نمیتونه از "از دست دادن هری استایلز" بدتر باشه!
نیاز شدید به یک اتفاق کوچیک برای فرو نرفتن توی شن روان ناامیدی داشت و زنگ خوردن موبایلش اون هم از طرف بیمارستانی که توش کار میکرد قطعا هیچ کمکی بهش نمیکرد اما البته که چاره ای جز جواب دادن نداشت.
چشماشو چرخوند و طوری که کاملا به مخاطبش بفهمونه مزاحم شده جواب داد.
جاستین-جاس بیبر. چه اتفاق مهمی این وقت شب تو اون بیمارستان افتاده؟
صدای نگران و نازک ماری توی گوشش پیچید و باعث شد کلافه روی تخت بشینه.
ماری-هی جاس. میدونم نیمه شبه و متاسفم که بیدارت کردم اما باور کن چاره ی دیگه ای نداشتم
بدون اینکه به جاستین اجازه ی حرف زدن بده با صدایی که سعی میکرد پایینتر از حد معمول باشه ادامه داد.
ماری- باید بیای اینجا. رابی ویلیامز اینجاست با یه پسر آسیبدیده و زخمی و خدای من حتی نمیتونم تشخیص بدم اونا جای چه کوفتیه رو بدنش! من بهت نیاز دارم برای ..
جاستین-هی آروم باش اون بیمارستان یه بخشی داره که بهش میگن اورژانس و اگه فکر میکنی برای انتقال بیمار به اونجا حتما نیازه که با من تماس بگیری باید بگم سخت در اشتباهی ماری. من فقط یه..
صدای مضطرب و عصبی ماری بود که جلوی ادامه دادن جاستین رو گرفت.
ماری- هیچ کدوم از بخشهای این بیمارستان فاکی به درد نمیخوره اگه سر راه هرکدومشون یه کلهگنده ی پولدار ایستاده باشه و نذاره دوست پسر به فاک رفتهش رو درمان کنیم!!
برای چند لحظه سکوت برقرار شد اما با صدا و لحن عذرخواهانه ی ماری شکسته شد.
ماری-من متاسفم جاس.. من فقط گیج شدم و نمیدونم این احمقی که اجازه ی رسیدگی به بیمارش رو بهمون نمیده اصلا برای چه فا..
جاستین بالاخره به حرف اومد و قبل از اینکه صدای ماری دوباره اوج بگیره جوابش رو داد.
جاستین-خیلی خب ماری باشه. من تا نیم ساعت دیگه اونجام.
بدون اینکه منتظر جوابی باشه تماسو قطع کرد و کلافه به ساعت روی دیوار نگاه کرد. با دیدن ساعت چشماشو ریز کرد و دقیق تر نگاه کرد و نالهش بلند شد.
YOU ARE READING
Chosen
Fanfiction- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرتهاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرتهای فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گیام!