Fateme:
هی بادیز!من برای نوشتن بخش ابتدایی این پارت، از قلبم کمک گرفتم. امیدوارم حسش کنید.💙
-------------------- ----------------------- ---------
صدای پیانو به شکل ناهنجاری توی خونه پیچیده بود و هانا با تمام قوا سعی میکرد لویی رو تسلیم کنه. اون پسر اما اصلا شبیه کسایی نبود که قصد کوتاه اومدن دارن.
ماری-مجبورم نکن به هری زنگ بزنم هانا!!
هانا میدلفینگرش رو برای ماری بالا آورد و بعد برای خودش دست زد.
هانا-بهترین کنسرت خونگی عمرت رو بهت دادم ماری قدردان باش.
ماری-البته.. بعد از خوردن قرصهای سردردم سعی میکنم قدردان باشم.
لویی خندید و وقتی صدای ریز خندهش چشمهای قلبشدهی اون دو نفر رو به سمتش کشوند، دوباره سرش رو توی کتابش فرو کرد.
هانا-وقتشه اون کتاب مسخره رو کنار بذاری و بیای پیشم هانی!
پسر چشمهای آبیش رو چرخوند و گفت:من اینطور فکر نمیکنم.
موبایل ماری زنگ خورد و به اتاقش رفت تا تماس تصویری سرشبیش رو با پدرش برقرار کنه. هانا از پشت پیانو بلند شد و به لویی نزدیک شد که صدای اون پسر دوباره در اومد.
لویی-من قرار نیست برات پیانو بزنم... تو میتونی به نوازندگی وحشتناکت ادامه بدی!!
هانا با صدای بلند به حرص خوردن نهچندانمحسوس پسر خندید و گفت: کی میخوای بفهمی که من..
لویی-آره هانا ده بار گفتی که به هری گیتارزدن یاد دادی.. ولی این لِولت توی نواختن پیانو رو تعیین نمیکنه.
دختر چشمسبز موهای لختش رو با دستش تکون داد و با لبخندی که لحظهای کمرنگ نمیشد کنار لویی نشست.
آرنجش رو به تکیهگاه مبل چسبوند و به عروسک بینظیر کنارش خیره شد.
هانا-قبلا بهت گفتم که چقدر زیبایی؟
لویی تلاشی برای پوشوندن گونههای سرخش نکرد تا خیلی خجالتی به نظر نرسه و با صدایی که بیاراده کمی ضعیف شده بود گفت:چقدر؟
YOU ARE READING
Chosen
Fanfiction- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرتهاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرتهای فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گیام!