اون چشمها الماس بودن.. خود الماس.. نه چیزی شبیه به اون.. و کی بود که این رو نبینه؟
رابی حق داشت. اون مرد حق داشت در مورد صاحب اون چشمها سلطهجو و کمالطلب جلوه کنه.البته که همهش این نبود ولی همین هم دلیل کمی نبود برای حرص و طمع رابی روی "اموالش" .
توی دنیای اون، "معشوقه"، تنها میتونست عبارت بی معنی و توخالی ای باشه که ظاهر رو پوشش بده.
مردی که با پول، زندگی و رشد کرده بود و با قدرت ، افراد و اطرافیانش رو جذب کرده بود نمیتونست به راحتی اسم عشق بذاره روی رابطه ای که اتفاقا اون هم با دو ابزار ثروت و قدرت به دست اومده بود.
رابی مرد بااحساسی بود.. فقط انتخاب متفاوتی داشت. اون ترجیح میداد به جای عشق ورزیدن به "معشوقهش" ، شبانه روز پول و قدرتش رو ستایش کنه. پول و قدرتی که "صاحب اون الماسها" رو بهش داد.
گلوش رو صاف، و گره کرواتش رو سفت کرد. طبق عادت از بروز دادن بیماریش جلوگیری میکرد و با هر چه تجملگرایانهتر کردن تیپ و لباسش، سعی در پنهان کردن ضعفش داشت.
دست از نگاه کردن به رفت و آمد افراد توی حیاط بیمارستان برداشت و روی پاشنه ی پاهاش چرخید.
لبه ی کت اتوخورده ی شکلاتیش رو جلو کشید و به تخت نزدیک شد.تختی که بدن کوچیک اون تولهی چشمآبی روش آروم گرفته بود.
تولهش خوابیده بود اما انگار خواب آرومی نداشت.. پلکهاش گاهی حرکت میکرد و انگشتای کوچیکش میپرید.
اینا علائم همیشگی بدن پسرک بعد از هربار رابطهشون نبود و این نشون میداد که فشار روی اون به قدریه که جسم حساسش نمیتونه هندلش کنه.
عذاب وجدان!؟ شاید.
میشد هر اسم و عنوانی به حس رابی بعد از دیدن وضعیت پسرک داد ولی قطعا هیچ حسی با هیچ عنوانی نمیتونست سلطهجویی اون مرد رو متوقف یا حتی ضعیف کنه.با اخمی که به خاطر دیدن تیکهای تولهش بین ابروهاش جا خوش کرده بود دستش رو بلند کرد که با تکون دادن پسرک، بیدارش کنه و بتونه بعد از چهار روز باهاش حرف بزنه اما پشیمون شد.
اون فعلا به "استراحت" احتیاج داشت.. و "آرامش". رابی مطمئن بود نمیتونه دومی رو بهش بده پس سعی کرد اولی رو ازش نگیره.. نه حداقل برای چند ساعت.
بازدمش رو طولانی بیرون داد و بدون هیچ نگاه دیگه ای به تولهش از اتاق خارج شد.
همونطور که از جلوی ماری رد میشد چشمغره ی کوتاهی بهش رفت و از ساختمون خارج شد و قدماش رو به سمت ماشینش هدایت کرد.
درسته که اون زن با صدا و ریاکشنهای اعصابخوردکنش باعث به هم ریختن اوضاع سلول به سلول مغزش میشد ولی نمیشد انکار کرد که چقدر مراقب تولهش بود.
YOU ARE READING
Chosen
Fanfiction- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرتهاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرتهای فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گیام!