part .12.

243 56 62
                                    


هی بادیز!
چه میکنید با تراوشات ذهن بیمار نویسنده؟ :) دوسش دارید؟

با دقت بخونید چون کلی جواب واسه کلی سوال توشه.
امیدوارم لذت ببرید💙

-------------------------------------------------------------

بعد از اینکه دوستانه‌ترین تهدید عمرش رو کرد، چنگ دیگه ای به موهاش زد و از ساختمون بیمارستان رفت بیرون.

پشت فرمون نشست و ماشینش رو روشن کرد اما با شنیدن صدای زنگ موبایلش دست نگه‌داشت و جواب داد.

هری-هانا!
هانا-وات د فاک هری تو داری چیکار میکنی؟

هری نفسش رو فوت کرد و ماشینش رو به راه انداخت.

هری-رانندگی.

هانا چشماش رو چرخوند و با یادآوری دوباره ی حرف ماری گفت:تو اخراجش کردی.

هری-همینطوره.
هانا-اون تنها کسی بود که ما تو اون بیمارستان فاکی داشتیم.
هری-دیگه نیست.

هانا جلوی تابلوی روی دیوار اتاق خواب لیا ایستاد و همونطور که بهش خیره بود گفت:خواهش میکنم هری.. بهم بگو چرا اینکارو کردی؟

هری که مطمئن بود هانا دست‌بردار نخواهدبود سرعتش رو بیشتر کرد و گفت:دیروز دوتا از پرستارام فهمیدن یه احمق خائن تو اون بیمارستان میچرخه و دستور میده..تعداد نسبتا زیادی از پرسنل بیمارستان درگیر آتیش‌سوزی فیکی شدن که من ترتیب دادم و دوتا پرستارم در جریان جزئیاتش بودن .. تاملینسون دزدیده شد و یه جنازه تو اتاقش پیدا شد و حدس بزن چی؟ پرستارام حتی در جریان اون هم بودن.. تو کارمندم نیستی،من هم 'رئیس' اون بیمارستانم.. غیر از اون پرستارا کی باید تنبیه میشد؟

هانا فقط گوش کرد و بعد از شنیدن حرف‌های هری با ابروهای در هم رفته پلک زد.هری واقعا بی‌رحم بود.

هانا-میخوای باهاشون چیکار کنی؟
هری-قلب یکیشون صبحِ امروز،قبل از اومدن به بیمارستان ایستاد.دومی هم به زودی میره پیش رفیقش!

هانا فقط تونست با بهت داد بزنه.

هانا-وات د فاک هری؟؟؟تو.. تو دیونه شدی؟؟ اونا...

بلافاصله متوجه فریاد زدنش شد و نگاه کوتاهی به در بسته ی پشتش انداخت و با تحیر گفت:هری اونا آدمن نه اسباب‌بازی!!

هری همونطور که حین رانندگی حواسش به جی‌پی‌اسش بود گفت:آدما خطرناکن هانا.. نه اسباب‌بازی‌ها.

هانا گیره ی موهاش رو برداشت و پرت کرد کف اتاق و موهای بلوندش رو بهم ریخت.کلافه دور خودش چرخید و با صدایی که ناراحتی درِش پیدا بود جواب داد.

هانا-هیچ موجودی به اندازه ی تو خطرناک نیست.. واقعا نیست.

هری چشماش رو برای صدای احساساتی هانا چرخوند و با صدایی که خونسردیش روی اعصاب اون دختر خط میکشید جوابش رو داد.

ChosenWhere stories live. Discover now