part .15.

248 60 135
                                    


هی بادیز!

با اولین پارتِ طولانی چوزن مهربون باشید و با کامنت و ووت حمایتش کنید :)

لری داریم.لذت ببرید💙

-------------------------------------------------------------------------------

سالها دوستی، از چشم‌ها ابزاری میسازه برای ارتباط.. ابزاری با خط‌ کاملا واضح و خوانا، به همین دلیل بود که هانا هیچ نیازی به صدای لیا نداشت تا سوال توی چشماش رو بفهمه.

خودش رو روی دسته ی مبل حرکت داد و روی قسمت نشیمنگاهش تقریبا ولو شد و با صدایی که سعی میکرد به گوش لویی که توی آشپزخونه بود نرسه گفت: عام.. چیز زیادی نفهمیدم.. اون ازم دور بود.

لیا با نگاه متعجب و اخم‌آلودش به هانا زل زد و اون رو وادار به توضیح دادن کرد. 

هانا-قدرت لعنتی من مثل هری نیست که از هر فاصله ی لعنتی‌ای کار کنه اون هم وقتی تمام حواسم درگیر این بود که تو بی‌دلیل ضعیفش نکنی و توی دردسر نندازیمون... اینو هم باید بدو..

لویی- ماری!

سر هرسه نفر به سمت لویی برگشت که کمی جلوتر از آشپزخونه ایستاده بود و نگاهش متوجه ماری بود. اون زن با دیدن چشم‌های منتظر لویی که بخاطر جلب توجه دخترا کمی معذب شده بود بلند شد و به سمتش رفت تا توجه ها رو از روش برداره.

هانا دوباره به لیا نگاه کرد و زمزمه‌وار گفت:هیچکس تو این ناحیه در مقابل هری فکر آرومی نداره لیا.. از خودت شروع کن و به بقیه افراد هم فکر کن.

لیا چشماش رو جمع کرد و زبونش رو تا چونش به سمت پایین در آورد و میدل فینگرش رو نشون هانا داد و "بچ" رو لب زد.

هانا شونه بالا انداخت و همونطور که حواسش به دور شدن ماری و لویی بود گفت:فقط خواستم درک کنی که چرا نتونستم ذهنشو بخونم!

لیا خیره به چشم‌های سبز دوستش به فکر فرو رفت و اون دختر رو هم دعوت کرد به زل زدن توی چشماش. درحالی که هردو کاملا توی فکر بودن لیا با اعمال کمترین حرکت به لبهاش گفت:اون دنبال لویی نبود.

هانا که تفاوت چندانی با دختر موقرمز نداشت کمی سرش رو به چپ و راست حرکت داد و پلک زد. لیا نفس عمیقی کشید و پلک‌هاش رو روی هم فشرد و شنید که هانا گفت:لویی اون قاتله نیست.

لیا جوری که انگار از خواب بیدار شده باشه چشماش گرد شد و با صدای خفه ای گفت:چی؟؟

ChosenWhere stories live. Discover now