هی بادیز!با اولین پارتِ طولانی چوزن مهربون باشید و با کامنت و ووت حمایتش کنید :)
لری داریم.لذت ببرید💙
-------------------------------------------------------------------------------
سالها دوستی، از چشمها ابزاری میسازه برای ارتباط.. ابزاری با خط کاملا واضح و خوانا، به همین دلیل بود که هانا هیچ نیازی به صدای لیا نداشت تا سوال توی چشماش رو بفهمه.
خودش رو روی دسته ی مبل حرکت داد و روی قسمت نشیمنگاهش تقریبا ولو شد و با صدایی که سعی میکرد به گوش لویی که توی آشپزخونه بود نرسه گفت: عام.. چیز زیادی نفهمیدم.. اون ازم دور بود.
لیا با نگاه متعجب و اخمآلودش به هانا زل زد و اون رو وادار به توضیح دادن کرد.
هانا-قدرت لعنتی من مثل هری نیست که از هر فاصله ی لعنتیای کار کنه اون هم وقتی تمام حواسم درگیر این بود که تو بیدلیل ضعیفش نکنی و توی دردسر نندازیمون... اینو هم باید بدو..
لویی- ماری!
سر هرسه نفر به سمت لویی برگشت که کمی جلوتر از آشپزخونه ایستاده بود و نگاهش متوجه ماری بود. اون زن با دیدن چشمهای منتظر لویی که بخاطر جلب توجه دخترا کمی معذب شده بود بلند شد و به سمتش رفت تا توجه ها رو از روش برداره.
هانا دوباره به لیا نگاه کرد و زمزمهوار گفت:هیچکس تو این ناحیه در مقابل هری فکر آرومی نداره لیا.. از خودت شروع کن و به بقیه افراد هم فکر کن.
لیا چشماش رو جمع کرد و زبونش رو تا چونش به سمت پایین در آورد و میدل فینگرش رو نشون هانا داد و "بچ" رو لب زد.
هانا شونه بالا انداخت و همونطور که حواسش به دور شدن ماری و لویی بود گفت:فقط خواستم درک کنی که چرا نتونستم ذهنشو بخونم!
لیا خیره به چشمهای سبز دوستش به فکر فرو رفت و اون دختر رو هم دعوت کرد به زل زدن توی چشماش. درحالی که هردو کاملا توی فکر بودن لیا با اعمال کمترین حرکت به لبهاش گفت:اون دنبال لویی نبود.
هانا که تفاوت چندانی با دختر موقرمز نداشت کمی سرش رو به چپ و راست حرکت داد و پلک زد. لیا نفس عمیقی کشید و پلکهاش رو روی هم فشرد و شنید که هانا گفت:لویی اون قاتله نیست.
لیا جوری که انگار از خواب بیدار شده باشه چشماش گرد شد و با صدای خفه ای گفت:چی؟؟
YOU ARE READING
Chosen
Fanfiction- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرتهاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرتهای فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گیام!