Fateme:
هی بادیز!
اینه همون “پارت مهمتر” که اول پارت قبل ازش حرف زدم.
خطر اسمات داریم به علاوه یه سری خطرای دیگه که تنگ کنید بخونید میفهمید.
------------------------ --------------------------
روی تخت غلت زد و دوباره بدنش رو روش رها کرد. خوابش نمیومد ولی انرژیِ لازم برای بلندشدن رو هم نداشت و این داشت کلافهش میکرد. نفس عمیقی کشید و حبسش کرد و به سختی نشست و سعی کرد با بیرون دادن هوای ریههاش، دوباره ولو نشه.
جاستین-عااا بسه!!
با خودش درگیر شد و انگار جواب داد چون برای خودش سر تکون داد و خزید تا لبه ی تخت و بی توجه به بالشی که روی زمین افتاد، رفت تا آبی به صورتش بزنه.
وقتی دوباره وارد اتاقش شد اصلا فکر نمیکرد اون مرد رو ببینه. به خودش نگاه کرد که بدنش فقط با یه شورتک کوتاه پوشیده شده بود و مطمئن شد که تیپش مناسبِ دیدار با دوستپسرشه و تخت رو دور زد تا مقابلش قرار بگیره.
جاستین- پس بالاخ...
رابی-خیلی کوتاه.. خیلی خیلی کوتاه بگو توی اتاق کار من، چیکار داشتی؟
صدای عصبی اما کنترلشدهی رابی و چیزی که گفت برای خشک کردن جاستین کافی بود.زبونش توی دهنش نچرخید و نگاهش روی اون مرد قفل شد. صورت اخمآلود و لحن خشن مرد برای جاستین توی اون موقعیت حکم یه فیلم ترسناک ششبعدی رو داشت.
چند بار پلک زد و دهن باز کرد تا حرف بزنه اما اصلا نمیدونست که چی باید بگه! اون تازه از خواب بیدار شده بود و اینطوری سورپرایز شده بود.
رابی-دارم با تو حرف میزنم جاستین بیبر!! توی اتاق کار من چه غلطی میکردی؟؟
قسمت آخر جملهش رو تقریبا داد زد و بلند شد تا کاملا اون پسر رو توجیه کنه که اصلا شوخی نداره! با دو قدم بلند به سمتش رفت و در نزدیکترین فاصله ازش ایستاد. با نگاهش به چشمهای ترسیدهی پسر، وحشت میریخت و توجهی به فک و بدنی که رفته رفته شروع به لرزیدن میکردن، نمیکرد.
رابی-با چه اجازهی فاکیای به چمدون من دست زدی جاس؟؟؟ها؟ توی اون چمدون چه چیزی مربوط به تو وجود داشت؟؟؟ بگو تا همینجا سرتو انقدر به دیوار نکوبیدم که قدرت بیناییتو هم با قدرت تکلمت از دست بدی!!!
YOU ARE READING
Chosen
Fanfiction- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرتهاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرتهای فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گیام!