Fateme:
هی بادیز!هر کاری کردم نشد زودتر ادیتش کنم.
درس رهایمان نمیکند همانطور که مستحضرید:)
بهرحال! با پارت جدید اینجام و امیدوارم لذت ببرید
------------------------------------- ---------------
هوا معرکه بود. نورهای رنگی همهجا بودن. سطح دریاچه پوشیده از نورهای ریز و انبوه چشمنوازی بود که هری قبلا ازش حرف زده بود. شب روشن و آرامشدهندهای بود.
شان-متاسفم که دعوتنشده وارد شدم. وقتی تصمیم گرفتم که برم، اینجا رو به خاطر آوردم و نتونستم ازش بگذرم. زیباتر از گذشته به نظر میاد!
هری که مشغول نوازش تولههای کوچولوی طلاییرنگ بود فقط سر تکون داد و یکی از اونها که از بقیهشون کوچیکتر بود رو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت.
شان به لویی نگاه کرد و با چشم و ابرو به گلدن ماده اشاره کرد که همون اطراف لم داده بود و گاهی با چشم تولههاش رو میپایید.
شان-اون منتظره بری پیشش.. باید نوازشش کنی و مطمئنش کنی که برای بچههاش خطری نداری.
هری همونطور که توله کوچولوی بازیگوش توی بغلش رو کنار برادرها و خواهرهاش میگذاشت گفت: در مورد قابلیت خوندن ذهن حیوونا چیزی نگفته بودی!
شان خندهی بیصدایی کرد قبل از اینکه به سگ ماده اشاره کنه و بگه: این یه جور رفتارشناسیه! اون لویی رو نمیشناسه.
هری به مردی که سگها رو به اونجا برده بود اشارهی کوتاهی با دست کرد و بعد، اون مرد شروع کرد به دور کردن سگها از دریاچه.
هری-اگه میخواست بشناسه، میومد و بو میکشیدش.
شان شونه بالا انداخت و لم داد. حق با هری بود! لویی که هنوز رفتار خوب هری با تولهها رو هضم نکرده بود گفت: اونا همیشه به اینجا میان؟
نگاه هری به سمت پسری که بدن کوچیکشو با هودی و شلوار گرمکن مشکی و سفیدش پوشونده بود کشیده شد قبل از اینکه جوابش رو بده.
هری- آره! حیوونا و بچهها تقریبا هرروز چند ساعت رو اینجا میگذرونن.
YOU ARE READING
Chosen
Fanfiction- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرتهاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرتهای فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گیام!