هی بادیز!
با شرم و حیا وارد شوید😈
لذت ببرید💙-----------------------------------------------------------------
*Smut*
با انگشتای باریکش چشمهاش رو مالید و سرفهی کوتاهی کرد و چیزی نگذشت که دستی دورش حلقه شد و تن پسر رو کشید زیر بدنش.
رد گرما و خیسی زبون مرد روی گردن و فکش باعث داغ شدن تنش شد و چشماش رو بسته نگهداشت تا وقتی که سوزش پوست گردنش بخاطر گازهای محکمی که مرد ازش میگرفت رو حس کرد.
با چشمهای خمار به سقف خیره شد و جابجایی گازهای ریز و دردناک رو از گردن تا سینهش حس کرد و وقتی حس برقگرفتگی و درد از نیپلش توی بدنش پیچید ناله کرد.
بیحال به ملافه چنگ زد و سعی کرد جلوی بلندشدن صداش رو بگیره اما با سیلی ای که روی نیپل زخمی و خونیش نشست بدنش منقبض شد و از درد و لذت داد زد.
وقتی سنگینی از روی بدنش برداشته شد نگاه گرسنهش رو به مردی که سرجاش دراز کشیده بود و با انگشت شصت و اشارهش چشماش رو میمالید دوخت و تقریبا با ناله اسمش رو صدا زد.
جاستین- راب!
رابی نفس عمیقی کشید و چشمهای سرخشده از مالشش رو دوخت به صورت پسر چشموابرو تیرهی کنارش.جاستین خودش رو تکون داد تا بهش نزدیک بشه که دست مرد روی شونهش نشست و صداش به گوش پسر رسید.
رابی-نه جاس!میذاریمش برای بعد.
جاستین که انگار منتظر همین حرف بود به آرومی سر تکون داد و طوری که درد زیادی به زخمهای بدنش راه پیدا نکنه برگشت و پشت به اون مرد، خوابید.
صدای نفس عمیق و درموندهی رابی بغض رو توی گلوی جاستین، دردناکتر کرد و باعث شد بیشتر توی خودش مچاله بشه.
رابی-جاس!
نزدیک شدن مرد رو حس کرد و دستی که روی بازوش قرار گرفت بهش فهموند که دوباره قراره عذرخواهی مسخرهش رو بشنوه.
رابی- عزیزم!
جاستین-دارم سعی میکنم بخوابم راب.بوسه ی خیسی که پشت شونهش حس کرد باعث شد بدنش کمی آرومتر بشه و رابی با دیدن صحنهای که آفریده بود زمزمه کرد.
رابی-اما من بهت نیاز دارم.
اشکی از از گوشهی چشمش روی بالشت چکید و سر به چپ و راست تکون داد و گفت:نداری.
بوسههای خیس و پشت سر همی که از شونه تا بازوی کبودش رو مرطوب کرد باعث شد نفس عمیقی بکشه.
رابی-خودت خوب میدونی که چقدر میخوامت اما.. ما دربارهش حرف زدیم عزیزم..داد زدنت باعث میشه مودَم عوض شه.. این دست خودم نیست!
جاستین سر جاش چرخید و به چشمهای مرد خیره شد و گفت:فکر میکنی من با وجودِ دونستن این، با اراده ی خودم داد میزنم؟
YOU ARE READING
Chosen
Fanfiction- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرتهاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرتهای فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گیام!