part .25.

226 55 109
                                    

Fateme:
هی بادیز!

امیدوارم روزها و هفته‌های خوبی گذرونده باشید.

بالاخره من با یه پارت جدید اینجام!

بذارید یه آنچه‌گذشت در اختیارتون بذارم؛

هری، خطره. توانایی خارق العاده‌ش هم گرفتن روح انسان‌ها از هر فاصله‌ایه.

هانا،رازه. اون میتونه ذهن انسان‌ها رو بخونه از فاصله‌های نزدیک و توی سر و صدای کم.

لیا درده و همونطور که پیداست، میتونه به آدما درد و ضعف بده.

لویی عزیزمون هم آرامشه. توانایی درمان انسان‌ها رو داره.

مسئله‌ی مهم غیر از اینها هم لری اسماته که نداشتیم تا اینجای کار!

سوالی اگه دارید من هستم:)

بخونید و نظر بدید قشنگا!

لذت ببرید💙

------------------------------------------------------------------

بوی خوبی میومد. صدای آبی که از اتاق مرد به گوش میرسید گویای این بود که لویی یه هری خیس رو خواهد دید.. میشد گفت کمی هیجان داشت، فقط کمی.

اسنکی که درست کرده بود داشت سرد میشد و این تا حدودی ناراحت کننده بود اما نه! لویی رو مود خوبی بود و نمیخواست اهمیتی بده. اون میتونست دوباره گرمشون کنه.

هری-آه فاک!

صدای نسبتا بلند مرد باعث شد سیخ تو جاش بشینه و اسمش رو زمزمه کنه قبل از اینکه به سمت اتاقی که در انتهایی‌ترین قسمت خونه قرارداشت بدوعه و بلند صداش کنه.

لویی-هری! تو خوبی؟

جلوی در اتاقش که رسید عطر آشنایی که حالا متوجه‌شده بود قبلا کجا به مشامش خورده، توی صورتش خورد و نفس عمیقی که کشید رو در پی داشت اما یادش نرفت که صدای ناله ی عصبی هری رو شنیده بود.

هری-خوبم. چیزی نیست!

سرش رو به سمت صدا برگردوند و با دیدن در باز حمام و حجم بخاری که ازش خارج میشد سر جاش موند و همونطور گفت:مطمئنی؟

صدای هری اینبار خونسردتر بود وقتی گفت:آره لویی! من دارم میام. چیزی نشده.

جوابی نداد اما حرکتی هم نکرد. اون بو رو دوست داشت. نمیتونست تا خروج هری از حمام، بوی مورد علاقه‌ش رو استشمام کنه؟ ..البته که میتونست!

ChosenWhere stories live. Discover now