3

399 87 152
                                    

chapter 3

ذهنم درگیر جیس بود و نمیتونستم بخوابم.از تخت بلند شدم تا با کار کردن حواسمو پرت کنم.

پشت میزم نشستم و مشغول شدم.انقد کار کردم که نفهمیدم کی شب شد.فقط چراغ اتاقم روشن بود و بقیه خونه تو تاریکی فرو رفته بود.

یهو صدای چرخیدن کلید تو قفل رو شنیدم و یکم ترسیدم.یادم اومد به جیس کلید خونه رو داده بودم.گوشیمو دستم گرفتم و متوجه شدم که چندبار بهم زنگ زده و چون گوشیم سایلنت بوده متوجه نشدم.حتما نگرانم شده که زنگ خونه رو نزده و با کلید درو باز کرده.

-زین؟بیب؟خونه ای؟چرا انقد خونه تاریکه؟زینییی؟عشقت اومده اونم با خبرای خوب!

از پشت میزم بلند شدم و سلانه سلانه به طرف در اتاق رفتم.

-زین خواب بودی؟کلی بهت زنگ زدم.بیا شام گرفتم.

به طرف آشپزخونه رفت.نمیدونم خبرای جدید رو دیده بود یا نه.پشت سرش وارد آشپزخونه شدم.سعی کردم عادی برخورد کنم.

+هی جیس.چه خبر؟قرار ناهارت چطور بود؟

لبخندی زد و گفت:عالی بود بیب.عالی.99% مطمئنم که قرارداد میبنده.

+کی؟مرد بود یا...زن؟

جیس چندباری بو کشید و گفت:ظاهرا دوباره بوی حسادت میاد.زینییی بعد از همه وقت بهم اعتماد نداری؟

گوشیمو اوردم بالا و پستی که دیده بودم رو نشونش دادم.

+با وجود این عکسا چجوری اعتماد کنم؟دور دهنشو تمیز میکنی؟بغلش میکنی؟من یه فیریک نیستم که الکی حسادت کنم جیسون!

جیس اخمی کرد و دستمو پایین اورد.از قیافش معلوم بود بهش برخورده.ولی من حاضر نبودم کوتاه بیام.نمیتونستم این چیزا رو تحمل کنم.

-واسه ی خودم متاسفم که نتونستم این همه وقت اعتمادتو جلب کنم.من بخاطر کارم مجبورم که با مدلا فارق از جنسیتشون صمیمی برخورد کنم.فکرمیکردم این مسئله رو درک میکنی.

اینا رو گفت و به سمت در رفت که از خونه بره بیرون.پشت سرش رفتم و دستشو گرفتم.

+وایسا جیس.ببین...من متاسفم خب؟من فقط...یکم حسودیم شد.من تو رو واسه ناهار پیش خودم نداشتم و بعدش این عکسا رو دیدم و عصبی شدم.به منم حق بده خب.جیس میدونی که چقدر دوست دارم بیبی.

و بعد بهش نزدیک شدم تا با یه بوسه این دعوای مسخره رو تمومش کنم.بوسه آرومی رو شروع کردم.یکم که گذشت بوسه آروممون به یه بوسه خشن تبدیل شد.

Fall(Completed)Where stories live. Discover now