chapter 51
دکتر نگاه دیگه ای به عکس های رادیولوژی تو دستش انداخت و گفت:همه چیز به نظر خوب میاددانیال لبخندی زد و دستم رو که روی دسته مبل بود گرفت و فشرد.
دکتر:ولی باید مراقب باشید که یه وقت ضربه ای به گردنتون نخوره.چون دوباره مجبور به استفاده از گردنبند طبی میشید
سری به معنای فهمیدن تکون دادم و بعد از گرفتن مدارک پزشکیم از دکتر،تشکری کردم و همراه با دانیال از مطب دکتر بیرون زدیم به طرف ماشین دانیال رفتیم.تا خواستم داخل ماشین بشینم صدای زنگ گوشیم بلند شد.از جیبم در اوردمش و با دیدن اسم لیام لبخندی زدم.
تو این یه هفته ای که گذشت،دوبار همدیگه رو بیرون دیده بودیم.سعی میکردیم خارج از روابطی که تا الان داشتیم به هم نگاه کنیم و همدیگه رو بشناسیم.من برعکس گذشته که جلوی لیام راحت از خود بیخود میشدم،حالا دیوار محکمی دوره خودم کشیده بودم و نمیزاشتم لیام بیش از حد نزدیکم بشه.
میخواستم فرای کشش جنسی ای که بهم داشتیم به رابطمون نگاه کنیم و اگه این واقعا جواب بده،رسما دوست پسر همدیگه باشیم.تماس رو وصل کردم و گوشی رو کنار گوشم گرفتم.
+هی لی
صدای پر از استرسش تو گوشم پیچید:هی زین.دکتر چی گفت؟حالت خوبه؟گردنت دیگه مشکلی نداره؟کاش میزاشتی خودم بیام.چرا نزاشتی بیام؟زین؟چرا حرف نمیزنی؟زییین؟
آروم خندیدم و گفتم:مگه تو میزاری حرف بزنم پین؟یه نفس بکش پسر!
با خنده گفت:جای من نیستی نمیدونی چقدر نگرانم.حالا بگو دکتر چی گفت؟
در ماشین رو باز کردم در حالی که مینشستم گفتم:گفت مشکلی نیست فقط باید...آخ...فاک...
شت!حواسم نبود و گوشیم رو بین گوشم و شونه م گرفتم تا کمربند ایمنی رو ببندم که گردنم تیر کشید و درد گرفت.
_چی شد؟زین؟فاک بهش الان میام دم در مطب!
دانیال هم نگران نگاهم کرد و گفت:چی شده؟
نمیدونستم جواب کدومشون رو بدم.گیج شده گفتم:چیزی نیس فقط گوشی رو بین شونه و گوشم گرفتم به گردنم فشار اومد.لازم نیست بیای اینجا من دارم میرم خونه
دان:میری خونه خودت؟
+آره...نه...نمیدونم نمیتونم همزمان با دوتاتون حرف بزنم که!
دانیال خندید و با شیطنت گفت:میتونی قطع کنی خب!
لیام با لحن شاکی ای گفت:چی میگه این؟
کلافه از حساسیت بیخود لیام گفتم:هیچی.بعدا حرف بزنیم؟
_باشه فقط...نمیری خونه ی خودت؟اگه نمیری من امروز میام اونجا.میخوام ببینمت
YOU ARE READING
Fall(Completed)
Fanfictionسقوط/fall +هی!دارم میوفتم!نمیخوای دستمو بگیری؟ -بیا پایین خواهش میکنم +بگو...بهم بگو اون جمله لعنتی رو... -بیا پایین باهم حرف میزنیم ازت خواهش میکنم +متاسفم واسه حرف زدن دیره... و سقوط... تنها چاره ی من برای فراموشی عشق بی حاصلم... . . . Highest rat...