chapter 53
مواد داخل قابلمه رو هم زدم و بعد مطمئن شدن از کامل پختن غذا،زیرش رو خاموش کردم و مشغول خرد کردن کاهو برای سالاد شدم.نگاهی به ساعت انداختم.لیام تا نیم ساعت دیگه میرسید و ناهار هم تقریبا آماده بود.سه هفته ی گذشته اینجور بود که یا من خونه ی لیام بودم یا اون خونه ی من.شب گذشته بعد از اینکه کارم تو استودیو تمام شد،لیام دنبالم اومد و شام رو خونه ش خوردیم و من شب اینجا موندم.چند روز بعد از صحبت کردن بابا با من و لیام،ماما برای شام دعوتم کرد و من بهش گفتم لیام هم باهام میاد.ماما هم که از لیام خوشش میومد خیلی خوشحال شد.اون شب به هر سختی ای که بود بلاخره برای ماما همه ی ماجرا رو تعریف کردم.واکنش ماما یه تو سری محکم به من و بوسیدن و بغل کردن لیام بود که واقعا باعث شد شوکه بشم!
ماما خیلی خوشحال بود که با لیام تو رابطه م و حتی یه بار گفت که امیدواره بعدها لیام دامادش هم بشه که خب،باعث شد من از خجالت مثل گوجه قرمز بشم.لیام هم فقط آروم خندیده بود و چیزی نگفته بود.
رابطه لیام و لویی هم با تلاش های زیاد من و هری بهتر شده بود.زیاد باهم صحبت نمیکردن ولی حداقل دیگه خرخره هم رو نمی جویدن!
با صدای زنگ گوشیم رشته ی افکارم پاره شد.از روی میز برداشتمش و وقتی دیدم اسم لویی رو صفحه س،لبخندی زدم و تماس رو جواب دادم.
+هییی لوبر!حالت چطوره؟
بی حال جواب داد:داغون.افتضاح.دارم دیوونه میشم رسما
نگران پرسیدم:چی شده؟اتفاقی افتاده؟هری خوبه؟
_اتفاق؟میپرسی چه اتفاقی افتاده؟هری جعبه ی حلقه ای که براش خریدم رو دیده!
+فاک!
_آره فاک!فاک می!به زور پیچوندمش و تونستم قانعش کنم که مال توئه
متعجب تقریبا داد زدم:چییی؟!مال من چرا؟
حرصی غرید:احمق جون نمیتونستم بگم مال خودمه که!گفتم مال توئه و قراره امشب از لیام درخواست ازدواج کنی!
این بار بلند داد زدم:من از لیام درخواست ازدواج کنم؟
همون موقع صدای لیام اومد که با تعجب گفت:میخوای از من درخواست ازدواج کنی؟
فاک!همین رو کم داشتم!لیام کی اومد آخه؟
هل شده گفتم:نه ببین...نه که نخوام...یعنی میخوام...نه منظورم اینه که...فاک!چه شتی دارم میگم من؟لیام خنده ی آرومی کرد و با اشاره ای به تلفن گفت:اول جواب اون جیغ جیغو رو بده بعد باهم حرف میزنیم
و بعد به طرف راه پله رفت.تازه متوجه داد و فریاد لویی اون طرف خط شدم.
_...ردتیکه بفاک رفته خودت جیغ جیغ میکنی!زین فاکینگ مالیک پشت خط مردی؟
YOU ARE READING
Fall(Completed)
Fanfictionسقوط/fall +هی!دارم میوفتم!نمیخوای دستمو بگیری؟ -بیا پایین خواهش میکنم +بگو...بهم بگو اون جمله لعنتی رو... -بیا پایین باهم حرف میزنیم ازت خواهش میکنم +متاسفم واسه حرف زدن دیره... و سقوط... تنها چاره ی من برای فراموشی عشق بی حاصلم... . . . Highest rat...