22

300 58 42
                                    

chapter 22

ساعت نزدیک 7:30 عصر بود و من هنوز نیمه برهنه وسط اتاقم جلوی در باز کمدم ایستاده بودم و نمیدونستم چی بپوشم.هیچ ایده ای درباره جایی که قرار بود با لیام برم و کسایی که قرار بود ببینم نداشتم.

با صدای زنگ گوشیم کلافه به طرف تختم رفتم و از بین انبوه لباس هایی که رو تخت ریخته بودم گوشیمو پیدا کردم.شت لیام بود!حتما اومده دنبالم.سریع جواب دادم.

-هی زی زی,حاضری؟

زی زی؟دوباره اسم جدید!با اینکه میدونستم از پشت گوشی منو نمیبینه چشمامو چرخوندم و گفتم:سلام لیام,برای بار هزارم اسمم زینه و اینکه نه حاضر نیستم در رو میزنم بیا بالا

مثل خودش بدون اینکه منتظر بمونم حرفی بزنه تماس رو قطع کردم.از اتاق بیرون رفتم و در خونه رو باز کردم.دوباره به اتاق برگشتم تا کوه لباسای روی تخت رو جمع و جور کنم.درگیر جمع کردن لباسا بودم که با شنیدن صدای لیام هینی کشیدم و تو جام پریدم.

-تو چرا لختی؟برنامه یه چیزه دیگه بودا!

با حرص برگشتم طرفش و گفتم:وات د فاک لیام؟مگه جنی که یهو پیدات میشه؟

پوکر نگاهم کرد و گفت:خودت در رو باز کرده بودی من که کلید نداشتم یهو پیدام بشه

تازه یادم اومد در رو باز کرده بودم.دستمو به پیشونیم کوبیدم و دوباره یه دسته لباس برداشتم تا تو کمدم بزارم.

صدای لیام رو نزدیک گوشم شنیدم و دوباره از ترس پریدم.

-میخوای کنسل کنیم قرار رو؟

در حالی که دستم رو قلبم بود با اخم برگشتم طرفش و بهش توپیدم:لیام میشه لطفا انقدر منو نترسونی؟برو عقب وایسا چرا چسبیدی به من؟به جا این چرت و پرتا بیا بگو چی بپوشم

نیشخندی زد و به طرف کمد رفت و لباسای روی رگال رو یکی یکی کنار زد تا بلاخره یه دست لباس چشمشو گرفت.یه پیراهن جین مشکی و تیشرت یقه گرد مشکی زیرش که روش با چاپ شب نما یه خط افقی چاپ شده بود.

چوب لباسی رو به طرفم گرفت و گفت:بپوشش

لباس رو ازش گرفتم و خواستم بهش بگم بره بیرون که یادم اومد همین الانشم لختم و فقط با یه باکسر جلوشم.از خجالت صورتم داغ شد.قبل اینکه متوجه بشه به طرف تختم رفتم و شلوار جین ذغالیم رو از رو تخت چنگ زدم و سریع پوشیدمش.

تیشرت و پیراهن رو هم از چوب لباسی در اوردم و پوشیدمشون.تمام وقتی که لباس میپوشیدم سنگینی نگاه لیام رو,روی خودم حس میکردم.سعی کردم بیخیال باشم.بعد از اینکه موهامو جلو آینه حالت دادم,از عطر موردعلاقم زدم و وقتی از مرتب بودنم مطمئن شدم به طرف لیام برگشتم.

Fall(Completed)Where stories live. Discover now