chapter 8
روزای قبل از تعطیلات بهاری همیشه شلوغ و پرکار بودن.اما خوبیش این بود که بعد اون حجم از کار و خستگی میتونستی 2هفته بشینی خونه و از فیلم دیدن و آبجو خوردن لذت ببری.یا مثل من در حالی که پیشه یه مرد تخس تو هواپیما نشستی و حوصلت سر رفته به مقصدت فکرکنی.
از شانس خوبم صندلیم جفت لیام بود و قرار بود کل 3ساعت پرواز فاکی کنار لیام بشینم!ساعتمو چک کردم.تازه 1ساعت گذشته بود؟دیگه واقعا داشتم کلافه میشدم.لویی و هری ردیف جفتی ما بودن و خوابیده بودن.شان و نایل هم همینطور.هیچکس نبود باهاش حرف بزنم.
نگاهی به لیام انداختم.هدفونش رو گوشش بود و چشم بند گذاشته بود.ظاهرا خواب بود.
اهمیتی نمیدم باید بیدار بشه!
+هی!پین,بیداری؟
واکنشی نشون نداد
+با توئم!لیام؟لیییااام؟
بازم هیچی!اینبار به جای صدا زدنش با انگشتم به بازوش زدم.چقد عضلاتش سفت بود!چندبار دیگه زدم.چه باحاله!همون لحظه لیام چشم بندش رو برداشت و با قیافه وات د فاکی نگاهم کرد.هول شده بودم و نمیدونستم چی بگم!
لیام:معلومه چته زین؟من خواب بودم.منو سیخونک میزنی و بعد بدون هیچ حرفی زل میزنی بهم؟وات د فاک واقعا؟
چقد صدای گرفته ش جذاب بود!تو ذهنم یکی زدم تو سرم.احمق الان باید به این چیزا فکرکنی؟گندتو جمع کن!
لبخند مسخره ای زدم و گفتم:خب میدونی من...ام...حوصلم سر رفته بود...بعدش...
چرا اینجوری بهم زل زده بود؟نمیتونستم تمرکز کنم.
-خب؟بعدش؟
آب دهنمو با صدا قورت دادم و گفتم:بعدش تصمیم گرفتم که...بیدارت کنم تا باهام حرف بزنی چون من خوابم نمیبره!
لیام پوکر نگاهم کرد.چرا حرف نمیزد؟انتظار داشتم الان داد بزنه!
-از اونجایی که هنوز خوابم نبرده بود و میدونم توئم کلا عقل نداری و کارات دست خودت نیس,میبخشمت
+هی!خودت عقل نداری!
-درسته گولدن بوی,منم عقل ندارم.چون کارای احمقانت باعث میشه عقلمو از دست بدم
با حرص نگاهش کردم و گفتم:تقصیره منه که کنار تو نشستم تنها نباشی!
لیام نگاهی به صندلی های اطرافمون انداخت و گفت:من که صندلی خالی دیگه ای نمیبینم
VOCÊ ESTÁ LENDO
Fall(Completed)
Fanficسقوط/fall +هی!دارم میوفتم!نمیخوای دستمو بگیری؟ -بیا پایین خواهش میکنم +بگو...بهم بگو اون جمله لعنتی رو... -بیا پایین باهم حرف میزنیم ازت خواهش میکنم +متاسفم واسه حرف زدن دیره... و سقوط... تنها چاره ی من برای فراموشی عشق بی حاصلم... . . . Highest rat...