18

310 54 17
                                    

chapter 18

با حس دست کسی که موهامو نوازش میکرد بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم.دست گچ گرفته م بالای سرم از دسته کاناپه آویزون بود و از خواب رفتگی مور مور میشد.بدنم کوفته بود و درد زیادی رو تو پایین تنم حس میکردم.همه اینا باعث میشد بخوام چشمامو باز نکنم تا شاید دوباره خوابم ببره.

صدای آروم لیام رو بغل گوشم شنیدم.

-زین،بیداری؟

نمیخواستم بفهمه بیدارم و یه وقت نوازش کردن موهامو متوقف کنه.پس جوابشو ندادم.

-بهتره بیدارشی.لباسی تنت نیس و نیاز داری که دوش بگیری

ناچار پلکامو از هم فاصله دادم و از پایین به صورتش خیره شدم.هنوز روم دراز کشیده بود ولی وزنشو روی دستش انداخته بود و سعی میکرد بهم فشار نیاره.

چقدر از این زاویه صورتش برام جذاب به نظر میومد.خط فکش وسوسه م میکرد که ببوسمش.ناخودآگاه دستمو بالا بردم و رو خط فکش کشیدم.بی هیچ حرفی با چشماش حرکات دستمو دنبال میکرد.

دستمو انداختم و به چشماش خیره شدم.اونم کنجکاو به چشمام نگاه میکرد.انگار دنبال این بود که از چشمام افکارمو بخونه.ولی من ذهنم خالی بود.خالی از هرچیزی.فقط تو اون لحظه بودم و به شکلاتی چشماش نگاه میکردم.

با صدای زنگ خونه اتصال چشمامون قطع شد.کلافه با صدای گرفته ای که ناشی از خستگی بود گفتم:این موقع شب کیه؟

لیام آروم بلند شد و درحالی که باکسرشو میپوشید گفت:اگه حوصله نداری جواب نده هرکی باشه فکرمیکنه خوابی و میره

منم آروم سره جام نشستم و از درد چهره م تو هم رفت ولی چیزی نگفتم.به کندی باکسرمو پوشیدم.خواستم بلند شم که با شنیدن صدای چرخیدن کلید تو قفل در,سره جام خشکم زد!

با ظاهر شدن لویی و هری تو چارچوب در با چشمای گرد شده بهشون خیره شدم.

هری پشت سرش بود به داخل دید نداشت و لویی هنوز سرش پایین بود و با کلید که تو قفل بود درگیر بود.

لو:زی زی کجایی پاشو که مهمون...

سرشو اورد بالا و با دیدن منو لیام که تقریبا لخت جفت هم نشسته بودیم شوکه سرجاش متوقف شد.صدای هری به گوشم رسید.

هری:لو برو کنار بزار بیام تو دیگه

در رو بیشتر باز کرد و اومد داخل و با دیدن وضعیت ما مثل لویی سرجاش خشکش زد.

دهنمو باز کردم تا حرفی بزنم ولی انگار صدامو گم کرده بودم.بغل دستمو نگاه کردم.لیام هم وضعیتش بهتر از من نبود.با صدای داد لویی به خودم اومدم.

Fall(Completed)Where stories live. Discover now