21

300 55 48
                                    

chapter 21

تو سکوت به طرف مقصدی نامعلوم میرفتیم.از وقتی سوار ماشین شده بودم جز سلام حرف دیگه ای بینمون رد و بدل نشده بود.سرمو چرخوندم و به نیم رخش خیره شدم.

انگار تو فکر بود.ابروهاشو تو هم کشیده بود و جدی به جاده خیره بود.نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم سر صحبت رو باز کنم.

+میگم...کجا داریم میریم؟

چند لحظه گذشت و لیام چیزی نگفت.فکرکنم انقدر غرق افکارشه که صدامو نشنیده.خواستم دوباره سوالم رو بپرسم که با صداش ساکت موندم.

-صبر کن میفهمی

تخس نشستم سرجام و دست به سینه شدم.میمیری جوابمو درست بدی گوریل؟گوریل؟!خب البته با اون هیکل کم از گوریل نداشت!بی صدا خندیدم که فکرکنم همچین بی صدا هم نبود چون لیام با ابرویی بالا انداخته,سوالی نگاهم کرد.

عالیه حالا فکرمیکنه دیوونم.لبخند مسخره ای زدم و گفتم:چیزه...میگم...دیگه چه خبر؟

نیشخندی زد و سرشو تکون داد و حس کردم زیر لب "دیوونه"ای حوالم کرد.ترجیه دادم تا برسیم سکوت کنم که دوباره گند نزنم.

10دقیقه بعد ماشین لبه پرتگاهی متوقف شد.با تعجب بیرون رو نگاه کردم.اینجا که هیچی و هیچکس غیر خودمون نیس!چرا منو اورده اینجا؟بلایی سرم نیاره؟تو ذهنم یکی زدم تو سرم.واقعا دیوونه ای زین چیکارت میخواد بکنه آخه؟

با صداش از افکار احمقانه م خارج شدم.

-پیاده شو

و خودش از ماشین پیاده شد و به طرف صندوق عقب رفت.آروم پیاده شدم و جلوی ماشین ایستادم.چند قدم جلو رفتم.شهر زیاد به اینجا نزدیک نبود اما نور و روشناییش کاملا به چشم میومد و منظره قشنگی رو ساخته بود.محو تصویر رو به روم بودم که با صدای لیام به خودم اومدم.

-بشین چرا ایستادی؟

نگاهی به پشت سرم انداختم و دیدم رو زمین چیزی پهن کرده تا لباسامون خاکی نشه.نشستم و اونم کنارم نشست.گیتارم و چندتا شیشه آبجو هم اورده بود.دستشو به طرف آبجوها برد و دوتا برداشت و بازشون کرد.یکیشون رو سمتم گرفت.با صدای آرومی تشکر کردم و ازش گرفتم.

چند جرعه نوشیدم و به منظره شهر زل زدم.هیچ صدایی جز صدای آروم باد نمیومد.سکوت دلچسبی بود ولی دیگه کم کم داشت حوصلم سر میرفت.برگشتم و به نیمرخ متفکرش نگاه کردم.اخماش هنوز تو هم بود.

کاملا مشخص بود یه موضوعی اذیتش میکنه.نمیدونم چی باعث شده انقدر ذهنش درگیر باشه.آروم صداش زدم.

Fall(Completed)Where stories live. Discover now