49

286 61 35
                                    

chapter 49


کلمه آخر رو نوشتم و خودکارم رو روی میز انداختم.لبخند محوی زدم با لذت به لیریک آهنگ جدیدم خیره شدم.بعد از یه هفته استراحت،دیگه وقتش بود خودم رو مشغول کنم.البته که نصف دلیل نوشتن این آهنگ،فشار منیجرم بود.

با خودکشی احمقانه م تا حد زیادی گند زده بودم و رابرت(منیجر)حسابی از دستم عصبی بود.شبی که مرخص شدم و لویی منو به خونه دانیال اورد،رابرت بهم زنگ زد و به زور آدرس خونه ی دانیال رو گرفت و یک ساعت بعدش جلوم نشسته بود و داشت سرم داد میزد که چقدر احمقم.

بخاطر کار من مجبور شده بود به رییس بیمارستان رشوه بده تا گزارشی از خودکشی من ثبت نشه و به جاش گزارش از تصادف ثبت کنن.اون شب بعد از کلی غر زدن بهم گفت باید زودتر یه آهنگ جدید بنویسم تا با ریلیز کردنش این ماجرا زودتر فراموش بشه.

کاغذ دستم رو روی میز گذاشتم و گوشیم رو برداشتم.شاید برای هزارمین بار تو این دو هفته تماس هام رو چک کردم.ولی هیچ خبری نبود.با اینکه اصلا گوشیم رو سایلنت نکرده بودم ولی مدام به این فکرمیکردم که ممکنه لیام زنگ زده باشه و من نشنیده باشم.

دیوونه بودم نه؟از خودم روندمش و حالا منتظر تماسشم؟سری از روی تأسف تکون دادم.به رابرت پیام دادم و گفتم لیریک حاضره و هروقت بگه میتونم برای ضبط برم.خیره به صفحه گوشیم به فکر فرو رفتم.یعنی واقعا لیام بیخیالم شده بود؟البته من چه انتظاری داشتم؛اون که دوستم نداشت!

با زنگ خوردن گوشیم،ترسیده تو جام تکونی خوردم و نگاهم رو به گوشیم دادم.هری بود.تعجب کردم.تو این دو هفته هری اصلا بهم زنگ نزده بود و فقط وقتایی که لویی بهم زنگ میزد باهام صحبت میکرد.با اخمی از روی تعجب تماس رو وصل کردم.

+الو؟هری؟

_هی زین.چطوری؟

+خوبم.تو چطوری؟

_منم خوبم.وقتش رو داری باهم حرف بزنیم؟

+آره چرا که نه.چیزی شده؟لویی خوبه؟

_نه چیزی نشده لویی هم خوبه.میدونم تعجب کردی که چطور شده بعد دو هفته بهت زنگ زدم.خب من میخواستم راحت باشی و بتونی ذهنت رو آزاد کنی.حالا به نظرم...به نظرم وقتشه درباره یه موضوعی باهم حرف بزنیم

+چه موضوعی؟

_چیزی که بین تو و لیام گذشته...

میون حرفش اومدم و گفتم:هری،این ماجرا تموم شده س.من اعتراف کردم.با همه ی احساسم.ولی نتیجه ای نداشت.این احمقانه س که بخوام بیشتر از این خودم رو درگیر احساس یه طرفه م بکنم.

خودم حرفام رو قبول داشتم؟جواب یه نه بزرگ بود.

_ولی تو اجازه ندادی لیام حرفی بزنه.گذاشتی؟

Fall(Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن