chapter 42
تو ماشین نشسته بودم و لیام به طرف دفتر کمپانی میروند.ذهنم انقد درگیر دیروز و اتفاقاتی که پیش اومد بود که استرسی برای قرارم نداشتم.حتی حس میکردم دیگه برام اهمیتی نداره که تهش چی میشه.با صدای لیام به خودم اومدم:زین میشنوی؟گیج نگاهش کردم و گفتم:چی شده؟
نفسش رو بیرون داد و گفت:دیگه داشتم مطمئن میشدم کر شدی!پیاده شو رسیدیم
نگاهی به اطراف انداختم و با دیدن ساختمون کمپانی نفس عمیقی کشیدم و پلکام رو به هم فشردم.نیاز داشتم ذهنم رو مرتب کنم تا بتونم قرارم رو درست پیش ببرم.چشمام رو باز کردم و از ماشین پیاده شدم.هم قدم با لیام وارد ساختمون شدیم و چند دقیقه بعد در حال خوندن متن قرارداد بودیم.
●●●
لبخند بزرگی رو لبم بود و با قدم های محکم همراه لیام از ساختمون بیرون زدیم.یه لحظه ایستادم و با خوشحالی مشتی به هوا پرت کردم و خندیدم.لیام هم به دیوونه بازیم نگاه میکرد و آروم میخندید.از اون خنده ها که باعث میشد محوش بشم و یادم بره کجام و دورم چه خبره.
_سوار شو بریم تا ندیدنت و پشیمون نشدن که با یه خل و چل قرارداد بستن!
تک خنده ای کردم و سوار ماشین شدیم.باورم نمیشد!انگار جدی جدی قرار بود به عنوان یه خواننده فعالیت کنم.قرارداد رو امضا کرده بودم و از هفته آینده روی آهنگ هام کار میکردم.ذوق و شوق زیادی برای خوندن آهنگ هایی که نوشته بودم داشتم.
با صدای لیام از رویاهایی که داشتن به واقعیت تبدیل میشدن خارج شدم.
_خب خب،خواننده جدید مستر زین مالیک قصد ندارن به مناسبت شروع فعالیتشون یه شام به من بدن؟
خنده ای کردم و گفتم:اوه حتما مستر لیام پین چرا که نه!به لری و شایل هم خبر میدم.امشب همه شام مهمون من هستین
با تعجب گفت:لری و شایل؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:ترکیب اسم لویی و هری با شان و نایل
ابرویی بالا انداخت و گفت:چه جالب!ترکیب اسم ها...ترکیب اسم ما چی میشه؟
با سوالش ته دلم لرزید.ما که کاپل نبودیم!نفس لرزونی کشیدم و گفتم:خب...ترکیب اسم ما...میشه...میشه زیام!
تک خنده ای کرد و گفت:زیام...خوشم اومد.ذهن خلاقی داری!
از ترکیب اسممون خوشش اومد؟اوه فاک!حس خوبی که زیر پوستم دوید غیر قابل توصیف بود و باعث شده بود لبخند ابلهانه ای روی لب هام بشینه.یه لحظه یادم اومد که هنوز به ماما خبری از قرار ملاقاتم ندادم.
گوشیم رو از جیب داخلی کتم در اوردم و با پیدا کردن اسم ماما بین مخاطبام،انگشتم رو روی آیکون تماس زدم و گوشی رو کنار گوشم گرفتم.بعد از چندتا بوق صدای مهربون و دلنشینی تو گوشم پیچید و لبخند روی لبم رو عمیق تر کرد.
YOU ARE READING
Fall(Completed)
Fanfictionسقوط/fall +هی!دارم میوفتم!نمیخوای دستمو بگیری؟ -بیا پایین خواهش میکنم +بگو...بهم بگو اون جمله لعنتی رو... -بیا پایین باهم حرف میزنیم ازت خواهش میکنم +متاسفم واسه حرف زدن دیره... و سقوط... تنها چاره ی من برای فراموشی عشق بی حاصلم... . . . Highest rat...