30

296 64 81
                                    

chapter 30

امروز یکی از طولانی ترین روزهای کاری رو داشتم.نه اینکه زمان بیشتری رو شرکت مونده باشم.انقدر کارام زیاد بود که حس میکردم از صبح تا شب اونجا کار کردم.خسته از آسانسور بیرون زدم و بعد خداحافظی کوتاهی با نگهبان ساختمان،به طرف پارکینگ رفتم تا زودتر خودمو به خونه برسونم.

با زنگ خوردن گوشیم از تو جیبم درش اوردم تا جواب بدم.اوه هری بود.کاملا یادم رفته بود که قرار بود امروز ناهار رو باهم باشیم.تماس رو وصل کردم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم.

+هی هز متأسفم من امروز انقدر کار داشتم که قرار ناهارمون رو کلا فراموش کردم

-سلام زین.اشکالی نداره.خب کدوم رستوران بریم؟من الان میخوام حرکت کنم

یکم فکرکردم و گفتم:تو زیاد جایی رو بلد نیستی.یه رستوران دو خیابون بالاتر از خیابون خونه ی خودتونه.اسمش چف جیمزه.برو اونجا منم تا 15دقیقه دیگه اونجام

-اوکی پس میبینمت فعلا

+فعلا

تماس رو قطع کردم و داخل ماشین نشستم.دوباره استرس سراغم اومده بود.هیچ ایده ای نداشتم که هری درباره کی و چی میخواد باهام حرف بزنه.کل مسیر حدس های مختلف زدم و بهشون فکرکردم.وقتی رسیدم،استرسم بیشتر شد.کاش حداقل موضوع صحبتش رو میگفت.

ماشینم رو بغل خیابون پارک کردم و پیاده شدم.داخل رستوران رفتم و نگاهمو چرخوندم تا هری رو پیدا کنم که با بالا بردن دستش،به طرفش رفتم.

+سلام هری ببخشید که معطل شدی

صندلی رو به روش رو عقب کشیدم و نشستم.هری لبخندی زد و گفت:سلام اشکالی نداره.حتما خیلی گرسنه ای بگو چی میخوری تا زودتر سفارش بدیم

لبخندی زدم و دستامو به هم کشیدم و گفتم:اوه آره امروز خیلی کار داشتم گرسنه تر از همیشه م.خوراک مرغ مخصوص اینجا خیلی خوبه من همینو سفارش میدم

هری نگاه سرسری ای به منو انداخت و گفت:خب پس...منم سفارشش میدم

زنگ روی میز رو زد و با اومدن گارسون غذامون رو سفارش دادیم.گارسون که رفت،دستامو روی میز زیره چونم گذاشتم و به هری زل زدم.سرش تو گوشیش بود و از لبخند بزرگی که روی لبش بود میتونستم حدس بزنم لویی داره بهش پیام میده.
دیگه داشتم از استرس و کنجکاوی میمردم.تک سرفه ای کردم تا توجهش بهم جلب شه.وقتی سرشو بالا اورد و نگاهم کرد گفتم:خب،صبح گفتی که باهام حرف داری.چی میخواستی بهم بگی؟

گوشیشو روی میز گذاشت و صاف نشست.نگاه جدی ای بهم انداخت و بعد از چند لحظه مکث گفت:زین تو چقد لیام رو دوست داری؟

با تعجب از سوال بی مقدمه ش ابروهامو بالا انداختم.منظورش چیه؟نگاهمو به انگشتام دوختم و گفتم:خب...خب من...نمیتونم بگم عاشقشم...ولی دوستش دارم

Fall(Completed)Where stories live. Discover now