chapter 12
لب ساحل نشسته بودم و از نسیم خنک شب و شات ویسکیم لذت میبردم.شب آخری بود که میامی بودیم و فردا صبح پرواز برگشتمون به نیویورک بود.کل هفته ای که گذشت به گشت و گذار تو میامی و امتحان کردن تفریحات مختلف گذشت.یه شب به یه پارتی تو کشتی تفریحی رفتیم و تا نیمه شب مشغول خوش گذرونی بودیم.
جت اسکی رفته بودیم و کلی بهمون خوش گذشته بود.تو این چند سال گذشته بهترین سفری بود که رفته بودم.رابطم هم با لیام خیلی خوب شده بود و دیگه از کل کل ها و کرم ریزی های اول خبری نبود.پسرا داخل ویلا بودن و داشتن وسایلشون رو جمع میکردن.
من کارم زودتر تموم شده بود و تنها اومده بودم لب ساحل تا شب آخر از صدای دریا و مشروبم لذت ببرم.یه شات دیگه ریختم و آروم آروم ازش خوردم.صدای زنگ خوردن گوشیم اومد.از جیبم درش اوردم.اسم لیام رو صفحه بود.جواب دادم و گوشی رو کنار گوشم گرفتم.
+هی لی
-هی زی,کجایی؟
+لب ساحلم.صدای موج میاد؟
-آره.نمیای داخل؟
+نه,تو بیا بیرون,شب آخره.یه شات بردار و بیا
-داری مشروب میخوری؟مستی؟
+هی نه!فقط یکم سرخوشم!
و خندیدم.لیام هم آروم خندید.
-کاری دست خودت نده تا بیام
+من مست نیستم که کاری دست خودم بدم...
-اوکی اوکی مست نیستی من الان میام
و قطع کرد.گیج به صفحه گوشی نگاه کردم و بعد تو جیبم جاش دادم.یکم بعد وقتی داشتم یه شات دیگه میریختم,لیام آروم جفتم نشست.
-اوه پسر تقریبا نصفشو خوردی بهتره بقیشو بدی به من
+نه باهم میخوریم دیگه
شاتشو پر کردم و باهم سر کشیدیم.بی هیچ حرفی به دریا نگاه میکردیم.حس میکردم گرممه.تو یه حرکت تیشرتمو در اوردم و رو ماسه های مرطوب و خنک دراز کشیدم.لیام با تعجب نگاهم کرد و پرسید:چیکار میکنی؟
+گرممه لیام.تو گرمت نیس؟
آروم خندید و گفت:فکرکنم دیگه کافیته,میخوای بریم تو؟
-نههه!اینجا خوبه...خنکه...
یکم گذشت.ماسه های زیرم از گرمای تنم گرم شده بودن.بلند شدم و نشستم و غر زدم:بازم گرم شد که!این ماسه های فاکی چرا زود گرم میشن؟
YOU ARE READING
Fall(Completed)
Fanfictionسقوط/fall +هی!دارم میوفتم!نمیخوای دستمو بگیری؟ -بیا پایین خواهش میکنم +بگو...بهم بگو اون جمله لعنتی رو... -بیا پایین باهم حرف میزنیم ازت خواهش میکنم +متاسفم واسه حرف زدن دیره... و سقوط... تنها چاره ی من برای فراموشی عشق بی حاصلم... . . . Highest rat...