قسمت چهارم: اختیار

1.3K 278 68
                                    

جیسونگ داخل اتاقک چوبی ارابه نشسته بود و قیافه جمع شده از درد فلیکسو نگاه میکرد. آروم لب زد: "خوبی؟"

فلیکس کمی خودشو جمع کرد:" خوبم فقط مدت زیادی نمیتونم روی اسب بشینم. ببخشید اگه آرامشتو بهم زدم."

جیسونگ سریع گفت:" نه من تنهایی رو دوست ندارم. ولی مسکن قوی همراهم نیاوردم"

-"مهم نیست زود خوب میشم"

جیسونگ میدونست فلیکس حتی نصف دردی که حس میکنه رو نشون نمیده. اینکه بعد از تجاوزی که بهش شده بود راه بره هم احتمالا براش سخت بود ولی کل شب رو سوار اسبش کنار ارابه حرکت کرده بود. فردای روزی که از هان حرکت کرده بودن به مسافرخونه ای که فلیکس مشخص کرده بود رسیدن. بعد اینکه شب رو استراحت کردن صبح زود میتونستن به سمت پایتخت سرزمین لی حرکت کنن.

جیسونگ از داخل مهمونخونه به تزئینات قرمز شهر نگاه میکرد. جونگین که متوجه نگاهش شده بود براش توضیح داد: "امشب قراره کارناوال برگزار شه"

جیسونگ با تعجب پرسید:"کارناوال؟"

-"خب کارناوال یجاییه که مردم میرقصن، غذاهای سنتی میخورن و آخر شب آتیش بازی میکنن"

+"ما هم میریم؟"

جونگین به فلیکس که شاهد مکالمشون بود نگاه کرد.فلیکس آروم گفت:" میتونید مدت کوتاهی برید ولی با جونگین و محافظا برید و لباس مردم عادی رو بپوشید تا جلب توجه نکنید".

جیسونگ خوشحال دستاشو بهم زد ولی جونگین پرسید: "هیونگ تو نمیای؟"

فلیکس که داخل اتاق کوچیکش میرفت گفت: "نه من...میخوام کمی استراحت کنم."

حال خراب فلیکس فقط به خاطر دردی که حس میکرد نبود. فکرهای مختلفی که تو ذهنش بودن تمرکزشو گرفته بود ولی اگه می تونست حدس بزنه با نرفتنش به دغدغه هاش اضافی هم میشه . هیونجین توی مهمونخونه ای نزدیک اونها مستقر شده بود و با هیجان منتظر بود تا شب بشه و نتیجه نقشه هوشمندانه شو ببینه و لذت ببره...با رسیدن غروب جونگین و جیسونگ و کمی بعد از اونها محافظا خارج شدن که هیونجینو غافلگیر کرد. این اتفاق حتی بیشتر به نفعش بود.

جیسونگ با خوشحالی نگاهشو به اطراف می چرخوند و همه چیز براش جدید بود. جونگین با لبخند روی لبش دنبال جیسونگ میرفت. جیسونگ یه لحظه احساس گر گرفتگی کرد که به نظرش عجیب اومد و متوقف شد. جونگین فورا بهش رسید و گفت:" چیزی شده؟" جیسونگ که حالا خوب شده بود سرشو به چپ و راست تکون داد. همون توقف کوچیک برای هیونجین کافی بود که بشکن بزنه و لبخند روی لبش بزرگ شه. زیر لب گفت:"بالاخره شروع شد."



جیسونگ و جونگین در حال رقصیدن بودن که جیسونگ دوباره احساس گر گرفتگی کرد. وقتی سمت جونگین برگشت اونو مشغول رقص با مرد دیگه ای دید که موهای بلند طلایی داشت و چشمای آبیش مشخص بودن. جیسونگ میخواست سمت جونگین بره ولی با عرق سردی که پشتش نشست به شانس خودش لعنت فرستاد. چجوری وارد هیت شده بود؟اون هنوز هجده سالش بود...باید خودشو به داروهای هیت میرسوند.

Frozen fire[Complete]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora