چان از چادر خارج شده بود و فلیکس نمیدونست باید چیکار کنه. بهترین کار این بود که شرایطو براش توضیح بده. حالا که مارک شده بود حس میکرد خیلی از احساساتش دست خودش نیست. دلش نمیخواست چان فکر کنه فلیکس به خاطر لی اون حرفو زده ولی چجوری باید بهش ثابت میکرد؟
بم بم تازه از شوک حرفای چان خارج شده بود و سمت فلیکس رفت. دستشو روی شونه پسر گذاشت و گفت: "هی خوبی؟"
فلیکس آب دهنشو قورت داد و سرشو پایین انداخت. با اینکه آلفا نبود ولی باز از عواقب صحبت با بم بم میترسید.
بم بم دوباره گفت: "فلیکس...من نمیتونم کمکت کنم...و بابتش شرمنده ام...اگه میشد...اگه جامون مخفی نبود فراریت میدادم ولی"...
فلیکس آروم خودشو عقب کشید و گفت: "من فرار نمیکنم."
بم بم شوکه شد وگفت: "به خاطر اینه که مارکت کرده؟ میدونم ازش دور شی ضعیف میشی ولی اینجوری نیست که بمیری..."
فلیکس دست بم بم رو از شونش کنار زد و ازش فاصله گرفت و پرسید: "چان کجا رفته؟"
بم بم سعی داشت علت تغییر رفتار پسرو بفهمه ولی نمیخواست معذبش کنه:" احتمالا رفته سمت رودخونه. نمیتونم تنها اونجا بفرستمت."
با دیدن قیافه ناراحت فلیکس گفت: "ولی میتونم تا اونجا ببرمت."
فلیکس سرشو به نشونه تائید تکون داد و دنبال بم بم از چادر خارج شد. جکسون به سمتشون اومد و گفت: "چان کجاست؟ بوش میاد ولی خودش نیست... "
بم بم با چشم و ابرو ازش خواست ادامه نده. جکسون گفت: "پشت سرمه؟" سریع برگشت پشتشو نگاه کرد و گفت: "نیست که"
سمت فلیکس رفت و گفت: "بابا سمت ما بیا. چیه به چادر چان چسبی..."
صحبتش با دیدن مارک گردن فلیکس قطع شد و شوکه جلوی دهنشو گرفت.
بم بم دستی به سرش کشید و گفت: "میخوام فلیکسو تا رودخونه ببرم"
جکسون که هنوز شوکه بود فقط تونست سرشو بالا و پایین تکون بده.
فلیکس حس خوبی نداشت و به زمین زل زده بود. حس میکرد حالا که داره اینهمه حقارتو تحمل میکنه حقشه که بهش اعتماد شه. باید کاری میکرد که بهش اعتماد بشه...
دنبال بم بم رفت. مسافت کوتاهی نبود و از چادرا فاصله داشت. بم بم با دیدن چیزی سمت فلیکس برگشت و گفت: "خب دیگه باقیشو خودت برو. فکر نکنم خوشش بیاد مارو با هم ببینه."
با نگرانی پرسید: "مطمئنی رفتنت فکر خوبیه؟ الان عصبانیه و ..."
فلیکس حرف بم بم رو قطع کرد و گفت: "ممنون هیونگ"
بم بم با نگرانی به پسر و رودخونه نگاه کرد و آروم سمت چادرا برگشت. امگا بعد از برگشتن بم بم چند قدم سمت رودخونه رفت و چان رو دید که داخل آب نشسته و چشماشو بسته بود. کنار لباسهای آلفا کنار رودخونه ایستاد.
YOU ARE READING
Frozen fire[Complete]
Fanfictionاین داستان توی دنیای خیالی، امگاورس و در زمان گذشته رخ میده. داستان روایتگر سه امپراطوری همسایه است و وقایعی که شخصیت ها رو بهم پیوند میده؛ خیانت، ازدواج اجباری، جاسوسی و داستان های سیاسی که شخصیت ها رو بازی میده. حاوی اسمات😈 زوج های اصلی داستان:...