خدمتکار به امگا احترامی گذاشت و بعد از بررسی کامل چیده شدن میز شام داخل اتاق قصد داشت خارج بشه که با حرف سونگمین توقف کرد:" برادرم چیز دیگه ای نگفت؟"
خدمتکار سریع گفت: "بعد از دادن داروی هیتتون گفتن که یادتون باشه فقط یه فرصت دارین و وزیر سئو به زودی وارد پایتخت میشن."
سونگمین سری تکون داد و با خروج خدمتکار غرق در خاطرات کودکیش شد.
فلش بک به چهارده سال قبل:
سونگمین فقط هشت سال داشت که همراه پدرش وارد قصر شده بود. با اینکه معمولا امگاها تو خانواده های قدرتمند عامل ضعف محسوب میشدن ولی سونگمین تنها امگای خاندان کیم بود. از اونجا که برادر بزرگ آلفایی داشت که همیشه مراقبش بود هیچوقت احساس کمبودی نکرده بود. همیشه وقتی چیزی میخواست به زودی براش فراهم میشد. پدر سونگمین جایی کنار دریاچه دست سونگمینو ول کرد و جلوش زانو زد. مشاور کیم لباس سونگمینو مرتب کرد و گفت: "میتونی چند ساعت منتظرم بمونی؟"
سونگمین با لپای آویزون سرشو به بالا و پایین تکون داد. مشاور کیم دستی روی سرش کشید و گفت: "میتونی توی قصر بگردی ولی حواست باشه دردسری درست نکنی."
سرشو نزدیک گوش پسر بچه برد و گفت: "امپراطور خیلی خشنه"
با بلند شدن مشاور، پسر بچه کوچیک احترام با مزه ای گذاشت و گفت: "چشم پدر."
مشاور کیم نگاهی به خدمتکارها انداخت و دور شد. سونگمین بچه آرومی بود و خدمتکارا هیچوقت مشکلی با نگهداریش نداشتن. شاید همین علتی بود تا پدرش بخواد قصر بزرگو به امگای کوچیک نشون بده.
سونگمین قدمهای آرومی در امتداد رودخونه زد. با دیدن دو تا پروانه که دور هم میچرخیدن و تو هوا حرکت میکردن قدماشو تند کرد و سمتشون رفت.
خدمتکارا که مشغول صحبت و تبادل شایعات و خبرهای جدید بودن کاملا یادشون رفته بود اینبار تنها نیومدن و باید مراقب امگا باشن. سونگمین با شادی کودکانه و لپهایی که به خاطر دویدن قرمز شده بود دنبال پروانه ها میرفت. همینکه داشت از باغ سلطنتی خارج می شد با سر به پسر بزرگتری خورد که باعث شد روی زمین بیفته.
YOU ARE READING
Frozen fire[Complete]
Fanfictionاین داستان توی دنیای خیالی، امگاورس و در زمان گذشته رخ میده. داستان روایتگر سه امپراطوری همسایه است و وقایعی که شخصیت ها رو بهم پیوند میده؛ خیانت، ازدواج اجباری، جاسوسی و داستان های سیاسی که شخصیت ها رو بازی میده. حاوی اسمات😈 زوج های اصلی داستان:...