قسمت هفتم: شروع جدید

1.4K 270 151
                                    

صحبت های مینهو و فلیکس تا نزدیک صبح طول کشیده بود. وقت زیادی براشون نمونده بود که دست روی دست بذارن و مینهو به فلیکس دستور داده بود شب به سمت دژهای مرکزی خودشون بره و با جمع کردن سربازهای مرزی لی برای پس گرفتن دژهای مرزی هان اقدام کنه.

با این که فلیکس خسته بود ولی دلش نمیومد جیسونگ رو بی خبر بذاره و همینطور سوال پرسیدن جیسونگ راجب چانگبین گیجش کرده بود. از طرف دیگه بی خیال بودن امپراطور راجب این قضیه از اون هم عجیب تر بود. فلیکس انتظار داشت مینهو یسری سرباز بفرسته تا مطمئن شن اون آلفارو میگیرن ولی مینهو بیخیال شده بود؟

فلیکس با فکر کردن به نتیجه ای نمی رسید. با رسیدن به خوابگاه همسر امپراطور بعد از اعلام ورودش وارد شد. همونطور که انتظار داشت جیسونگ حتی لباس هاشو عوض نکرده بود و منتظر بود. فلیکس گفت:" حتما خیلی نگران بودین."

جیسونگ با نگرانی و صدای آروم پرسید:"فقط خوابم نمی برد. چی شد؟"

-" پادشاه مشکلی با قضیه نداشتن و اجازه تحقیق بیشترو به من ندادن. دقیقا نمیدونم چجوری ولی ظاهرا اون مشکل حل شده ست پس نگران چیزی نباش."

جیسونگ بی خیالی امپراطور رو درک می کرد ولی نمی دونست بعد از اینکه بفهمه اون آلفا پسرعموی خودشه باز هم بی خیال میمونه یا نه. تصمیم گرفت سوالی که ذهنشو درگیر کرده بود از فلیکس بپرسه:" چرا پسرعموی امپراطور لباس عزاداری پوشیده بود؟"

فلیکس هر چی به دیشب فکر میکرد چانگبین لباس وزارت پوشیده بود نه عزاداری و از همه عجیب تر سوال پرسیدن جیسونگ راجب چانگبین بود. کنجکاو جواب داد:"ایشون لباس وزارت پوشیده بودن. چرا عزاداری؟"

جیسونگ با تعجب گفت: "لباس وزیرا توی لی سفیده؟"

-"سفید؟ نکنه منظورت لباس خواب امپراطوره؟"

جیسونگ گیج پرسید: "لباس خواب؟"

-"خب دیشب فقط امپراطور لباس خواب سفید داشت. لباس ارباب سئو که قرمز بود."

جیسونگ با دست جلوی دهنشو گرفت. چقدر احمق بود که بخاطر لباس ساده ترش فکر کرده بود اون پسرعموی امپراطوره. با این فکر دوباره هیع ترسیده ای کشید و با خودش فکر کرد امپراطور؟ امپراطور جفت حقیقیش بود؟ چقدر امکانش وجود داره؟ بدتر از اون تازه اتفاقاتی که افتاده بود رو به خاطر آورد و سرشو با ناامیدی پایین انداخت. بعد دوباره یاد این افتاد که قراره همسر امپراطور شه و اون جفت حقیقیشه ولی تا میخواست خوشحال شه یاد رفتار اون مرد باخودش افتاد.

فلیکس داشت قیافه جیسونگ رو نگاه می کرد که هر لحظه حالتش عوض می شد. حدس زد جیسونگ چانگبین رو با امپراطور اشتباه گرفته پس کمی خیالش راحت شد. فلیکس پرسید:"حالا که دیگه مشکل حل شده نیاز نیست نگران چیزی باشین. حتی اگه اون آلفا هم بیاد امپراطور مشکلو حل می کنن."

Frozen fire[Complete]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora