قسمت سیزدهم: مالکیت

1.6K 250 271
                                    

جیسونگ صبح روز بعد بیدار شد و چشمهاشو مالید. سرشو رو بالش نرمش کشید و آروم لای چشمهاشو باز کرد. با خودش گفت این چیه جلو چشمم؟ چند تا پلک زد و یه دست با تومار دید که قطعا دست خودش نبود.

سرشو سمت بالشش چرخوند و با دیدن رنگ سیاهش چشاش درشت شد سرشو بالا برد.با دیدن صورت غرق در مطالعه مینهو هییع بلندی گفت و سرشو از روی پای مینهو برداشت و نشست.

مینهو نگاهی بهش انداخت و طومار چوبی که دستش گرفته بود رو بست و روی میز گذاشت و گفت: "بالاخره بیدار شدی؟"

جیسونگ نگاهی به وضع خودش انداخت که لباس خواب سفیدی پوشیده بود که به تنش زار میزد. جیسونگ گفت: "من کی لباس پوشیدم؟"

با صدای سرفه خواجه پارک متوجه بقیه افراد اتاق شد. دو تا خدمتکاری که سرشونو پایین انداخته بودن. خواجه پارکی که با فاصله بغلشون ایستاده بود و جونگین که در حالی که داشت طومارهارو مرتب میکرد متوقف شده بود.

مینهو بدون توجه به چشمای درشت امگا آروم با طومار روی سر جیسونگ زد و گفت: "واقعا باید مشروب خوردنتو کنترل کنی. شبش به فرداییش نمی ارزه"

جیسونگ آروم گفت: "شبش؟" بعد انگار چیزی یادش اومده باشه دستشو دو طرف لپش گذاشت و بلند داد زد: "شبش!"

خدمتکارا و خواجه پارک کمی سرشونو پایینتر دادن تا تلاششون برای نخندیدن واضح نباشه. جونگین نگاهش با تعجب بین جیسونگ و امپراطور جا به جا میشد. این همون امپراطوری بود که میشناخت؟ و جیسونگی که اصلا ازش نمی ترسید حتی عجیب تر بود.

مینهو آروم سرشو نزدیک گوش جیسونگ برد و گفت: "یادت اومده یا باید یادت بیارم؟"

جیسونگ به سرفه افتاد و سریع گفت: "یادمه... یادمه ارباب"

دوباره قیافشو جمع کرد و یادش افتاد افراد دیگه ای هم توی اتاق هستن و سریع گفت: "عالیجناب"

مینهو گفت: "ظهره...من باید به جلسه با وزرا برسم. فرمانده یانگ تو رو تا اتاقت همراهی میکنه. "

رو به جونگین گفت: "مطمئن شو سوپ خماریشو تا آخر بخوره. "

سمت جیسونگ گفت: "فکر دوباره مست کردنو وقتی من نیستم نکن. امشب سرم شلوغه...یاد بگیر با بالش خودت بخوابی. از اتاقت بیرون نیا"

جیسونگ لپاش از خجالت قرمز شده بود آروم گفت:"چشم".

با اینکه راجب اینکه چرا امپراطور بهش گفته شبو توی اتاقش بمونه کنجاو بود ولی بلند شد و رو به مینهو احترامی گذاشت و همراه جونگین سمت در خروجی رفت.

مینهو بلند گفت: "صبر کن" که باعث شد دو تا امگا سمتش برگردن. آلفا از جاش بلند شد و روبروی جیسونگ قرار گرفت. گره شل لباس پسرو باز کرد. یقه هاشو سفت زیر گردنش مرتب کرد و گره محکمتری به لباس خواب خودش که تن جیسونگ بود زد. سری به نشونه رضایت تکون داد و خودش زودتر از اتاق خارج شد و جیسونگ رو توی شوک باقی گذاشت. قیافه جونگین از اون هم متعجب تر بود.

Frozen fire[Complete]Where stories live. Discover now