بعد از اینکه فلیکس و جونگین چند ساعت به جیسونگ رسیدن حالش کمی بهتر شده بود. فلیکس تصمیم گرفت غروب حرکت کنن تا هم حال جیسونگ کمی بهتر شه و هم شب برسن و کسی به پیشوازشون نیاد تا متوجه راه رفتن عجیب جیسونگ نشن. کبودی های روی ترقوه ش رو میشد با لباس پوشوند ولی راه رفتنش از صد متری هم ناموزون بود. فلیکس دلش میخواد اون آلفا رو شناسایی کنن تا حداقل بتونه به امپراطور گزارش بده ولی هیچ اثری ازش نبود.
طبق گفته های جیسونگ اون آلفا حتما صبح ترکش کرده بود ولی فلیکس و سربازا شخص مشکوکی رو ندیده بودن...این موضوع به طرز اعصاب خورد کنی ذهن فلیکسو سمت چانگبین منحرف میکرد ولی اگه این حدس درست میبود هیچ اتفاق بدتری ممکن نبود بیفته. قطعا خاندان سئو ازدواجو بهم میزدن و چانگبین...با خودش گفت: امکان نداره کار چانگبین باشه.اون مرد نمیتونه به کسی تجاوز کنه. امکان نداشت یا فلیکس نمی تونست بپذیره که چانگبین جفت حقیقیشو پیدا کرده باشه؟
آهی کشید که توجه جونگین رو هم به خودش جلب کرد. فلیکس میخواست قاتل شاه فقید رو بگیرن تا بتونه به چانگبین ابراز علاقه کنه ولی حالا با قاتل شاه خوابیده بود و اون جفت حقیقیش بود. با اینکه کسی خبر نداشت ولی این موضوع داشت روح فلیکسو میخورد و از همه بدتر که با فکر کردن به اون مرد بدنش که هنوز هیت رو نگذرونده بود ولی به لطف داروهای جیسونگ عادی بود هم واکنش نشون میداد.
همون شب:
مینهو نامه ای از فلیکس گرفته بود که شب شاهزاده هان وارد کاخ میشه و خواسته بود امپراطور شب توی کاخش منتظر فلیکس باشه تا مسئله ای رو بهش بگه. لی مینهو نمیدونست اون مسئله چی قراره باشه ولی حتما مهم بود و مینهو خسته تر از اون بود که بشینه و خوابش نبره. تصمیم گرفته بود با همون لباس خواب سفیدرنگش توی محوطه کاخ قدم بزنه و خدمتکارا مثل جوجه اردک دنبالش میرفتن. کمی که از کاخ دور شد چانگبین رو دید. با خودش گفت باید زودتر با فلیکس مشورت کنه. این مرد مرموزتر از چیزی بود که قبلا روش حساب کرده بودن.چانگبین با قدمهای بلند خودشو به امپراطور رسوند: "سرورم حالتون خوبه؟این وقت شب بیرون موندن ممکنه باعث سرماخوردگیتون شه." با احتیاط ردای مشکی رو از دوشش درآورد و روی شونه های مینهو انداخت. مینهو پوزخندشو پشت یه لبخند قایم کرد و با مخفی نگه داشتن برنامش با فلیکس گفت:
"-همسرم امشب وارد قصر میشه گفتم فرصت بدی برای دیدنش نیست."
"+منم خیلی برای دیدن ایشون هیجان زده ام. بعضی افراد توی شهر سامپول میگفتن موقع ورود به مهمانخونه دیده بودنشون و از زیباییشون تعریف میکردن"
با اشاره چانگبین به شهر سامپول که پایگاه خاندان سئو بود لبخند مینهو محو شد و با لحن بی تفاوتی گفت:
-"دوست ندارم کسی به چیزی که مال منه چشم داشته باشه. میدونم قصدی نداشتی ولی بهتره کلماتتو با احتیاط بیشتری انتخاب کنی"
چانگبین که حساسیت مینهو رو دید فورا گفت:
"+متاسفم اگه ناراحتتون کردم فقط میخواستم بگم که برازنده شما هستن...بهتره من مزاحم مزاحم اوقات شما نشم. "با احترامی که گذاشت راهشو کج کرد و وارد حیاط بعدی شد. همون لحظه مینهو به سمت پسر امگا برگشت که به سمتش میومد. پشت سر فلیکس که به سمتش میومد افرادی بودن که به کاخ همسر امپراطور میرفتن.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Frozen fire[Complete]
Fanficاین داستان توی دنیای خیالی، امگاورس و در زمان گذشته رخ میده. داستان روایتگر سه امپراطوری همسایه است و وقایعی که شخصیت ها رو بهم پیوند میده؛ خیانت، ازدواج اجباری، جاسوسی و داستان های سیاسی که شخصیت ها رو بازی میده. حاوی اسمات😈 زوج های اصلی داستان:...