قسمت هشتم: ارباب؟

1.6K 287 173
                                    

جیسونگ دو روز گذشته رو صرف یاد گرفتن رسم و رسومات لی کرده بود هرچند نمی دونست چرا باید اسم جد مردی که داره باهاش ازدواج می کنه رو یاد بگیره ولی بنظر نمیومد بتونه از زیرش در بره.

چرا باید یاد می گرفت توی شب عروسی چه غذاها و نوشیدنی هایی سرو میشه؟ بهرحال که قرار بود بخورنش! از همه عذاب آورتر قسمت ها آموزش بچه داری بود! جیسونگ وقتی اسمشو شنیده بود عملا نگران رابطه اون شبشون شده بود.

با خودش گفت :"فکر کن اگه امپراطور دیگه با من نخوابه و من بچه دار بشم چه آشوبی بشه." با این فکر احمقانه اش لبخندی زد که از چشم بانویی که مسئول آموزشش بود دور نموند و اون بانو جلوی همه ی خدمتکارا گفت:"این مبحث مورد علاقه شاهزاده ست"

جیسونگ که حواسش نبود با گیجی پرسید:"شما از کجا می دونید؟" و این حرف باعث خنده تمام خدمتکارا شده بود و گوشهای جیسونگ جوری قرمز شد که هر لحظه امکان انفجارش بود.

فردا قرار بود مراسم ازدواج برگزار بشه و جیسونگ کنجکاو بود. توی این دو روز گذشته امپراطور نه سراغش اومده بود و نه حتی اونو دیده بود. این موضوع جیسونگ رو دلسرد کرده بود ولی از طرفی نمی دونست وقتی اونو ببینه چه عکس العملی باید نشون بده. شاید می شد گفت می ترسید ولی نمی تونست به خودش دروغ بگه که اون ترس شیرینی نبود.

صبح روز عروسی خدمتکارا وقتی جیسونگ رو بیدار کردن که تازه خورشید در اومده بود و هوا هنوز کاملا روشن نبود. هر کس به یه طرف می دوید و جیسونگ به ساختمون دیگه ای هدایت شد. جیسونگ مثل ربات هر کاری که می خواستن انجام می داد.

توی اون ساحتمون یه وان بزرگ برای استحمام بود و جیسونگ نمی تونست حساب کنه پر کردنش با آب گرم و انواع گل و عطر چقدر طول کشیده. بیشتر خدمتکارا خارج شده بودن و چند تا از خواجه ها باقی مونده بودن تا جیسونگ لباسشو در بیاره و وارد اون وان بشه.

 بیشتر خدمتکارا خارج شده بودن و چند تا از خواجه ها باقی مونده بودن تا جیسونگ لباسشو در بیاره و وارد اون وان بشه

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

عطر اون گل ها و روغن های مخصوصی که توی آب بود خستگی تمام روزهای قبل رو از تنش در آورد. کم کم داشت چشماش گرم می شد که در با صدای بلندی باز شد. جیسونگ فورا به سمت در چرخید.

تمام خواجه ها به اون سمت چرخیدن و احترام گذاشتن. مینهو نگاهی به اتاق انداخت و چشماش روی جیسونگ ساکن شد. قدمی به سمت جیسونگ برداشت که باعث شد جیسونگ پا وایسه ولی اون وان کوچیک زیادی کوتاه بود و جیسونگ که نگاه مینهو باعث شده بود سرشو پایین بندازه با تمام سرعت دوباره توی وان نشست.

Frozen fire[Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora