قسمت نهم: شکستن پل های پشت سر

1.5K 278 193
                                    

حدودای نیمه شب بود که فلیکس همراه فرمانده سپاه مرزی نزدیک دژ تسخیر شده ی هان شدن. همونجای لعنتی بود که فلیکس خوب یادش میومد. چان هنوز نرسیده بود. فلیکس از اسبش پیاده شد و کمی از اون تپه ی سنگی بالا رفت. نور ماه شب رو کمی روشن کرده بود.

چان همراه بم بم که پسرعمو و دست راستش بود به اونها نزدیک شدن. نگاه چان از دور روی فلیکس ثابت شده بود که داشت آسمون رو نگاه می کرد. نور ماه که روی صورت فلیکس افتاده بود باعث شد نگاه چان مثل یه قطره از چشمای فلیکس پایین بیاد و از روی لبش سر بخوره و هیکلشو زیر نظر بگیره. با شنیدن صدای پای اسب فلیکس نگاهشو به سمت چان و همراهش داد و از تپه پایین اومد و سوار اسبش شد.

 با شنیدن صدای پای اسب فلیکس نگاهشو به سمت چان و همراهش داد و از تپه پایین اومد و سوار اسبش شد

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

[ایشون بم بم هستن عضو گاتسون و دوست چان و قرار بود توی استری کیدز دبیو کنن]

سوارها روبروی هم ایستادن. فلیکس سعی می کرد نگاهش به چشمای چان نیفته. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که به بدترین شکل توی همین مکان تحقیر شده بود. با لحن جدی گفت:"سه تا دژو تحویل بدین و خودتونو تسلیم کنین."

چان با پوزخندی که قصد مخفی کردنشو نداشت. گفت: "حالا توی جوجه فرمانده شدی؟"

-"همین جوجه قراره تک تک افرادتو دست بسته برگردونه لی"

+"تو؟ شاید بتونی جسد مارو برگردونی ولی خودمونو نه."

-"سر چی میخواستی مذاکره کنی؟ بنظر حرف مشترکی نداریم."

بم بم که مثل فرمانده مرزی داشت به صحبتای اونا گوش میداد گفت: "ما پشتیبانی هوانگ رو داریم فکر نکن شکستمون برات آسونه"

فلیکس با دقت رفتارشو زیر نظر گرفت. داشت بلوف میزد؟

چان به فلیکس گفت: "بعضی مردمی که همراه ما هستن مبارز نیستن"

فلیکس خندید و با تمسخر گفت: "فکر کردی مثل تو ام؟ما با زن و بچه ها کار نداریم"

+"و اونوقت داری میگی من کار داشتم؟"

فلیکس خنده ش جمع شد. این مرد فراموش کرده بود فلیکس هم قبلا یه پسر غیر نظامی بود؟ با لحن بی احساسی گفت: "منم فقط یه بچه بودم"

چان باورش نمیشد فلیکس داره حرف دوازده سال پیشو میزنه. اینطور نبود که چان سیزده ساله اونموقع از خودش اراده ای داشته باشه. اونا به دستور امپراطور سابق برده میگرفتن. اینا خاطراتی نبود که چان بهش افتخار کنه. با لحن آرومی گفت: "اونا دستور امپراطور سابق بود."

Frozen fire[Complete]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin