قسمت بیست و سوم: پیش از سحر

1.3K 257 573
                                    

نزدیک نیمه شب بود و جیسونگ میدونست جونگین هر لحظه ممکنه با اون آلفا از قصر خارج بشه. نگران بود که اوضاع خوب پیش نره و گیر بیفتن. دلش مدام شور میزد و چون میدونست مینهو توی قصر نیست احساس عدم امنیت میکرد.

آروم از یه سر اتاق به سر دیگه ش میرفت و فکرای مختلف به ذهنش هجوم میاوردن. خدمتکار درو باز کرد و رو به فردی که میخواست وارد شه احترام گذاشت. جیسونگ با دیدن چانگبین سر جاش خشکش زده بود. "نکنه جونگین گیر افتاده بود؟ نکنه اتفاقی برای مینهو افتاده بود؟ ممکنه چیزی از بچه فهمیده باشه؟ نکنه برای چک کردن همین اومده؟"

چانگبین وارد شد و خدمتکار درو پشت سرش بست. بدون توجه به جیسونگ سمت کتابخونه رفت و انگشتشو روی سطح چوبی یکی از طبقه ها کشید. جیسونگ با نگرانی نگاهش میکرد. چانگبین توی یه حالت ناگهانی سمت جیسونگ برگشت و در حالی که همون انگشتشو رو به جیسونگ گرفته بود گفت: "فکر نمی کنی باید احترام بذاری؟"

جیسونگ پوزخندی زد و گفت: "من هنوز همسر امپراطورم."

ولی با دیدن لبخند کج روی لبهای چانگبین پوزخندش جمع شد و با نگرانی آب دهنشو قورت داد. چانگبین گفت: "حتما خیلی توی اتاقت بودی که نمی دونی چه خبره ولی کسی که جلوت وایساده فردا امپراطور میشه نه اون آدم خل و چلی که طبق حرف سونگمین جفت حقیقیت بود."

دستای جیسونگ از عصبانیت مشت شده بود. چانگبین بدون توجه به جیسونگ و اونو کنار زد و پشت میز کوچیک نشست.

نگاهی به سر تا پای جیسونگ انداخت و گفت: "قراره یکم اذیت شی ولی من حواسم بهت هست. فکر کن اگه میرفتی هان چقدر باهات بدرفتاری میشد. من کمکت میکنم جا بیفتی"

جیسونگ با گیجی پرسید: "چرا باید جا بیفتم؟"

چانگبین قوری نیمه پر روی میزو توی دستاش حرکت داد و دوباره سر جاش گذاشت: "بهرحال قرار نیست همسر امپراطور بمونی. رقابت بین صیغه ها زیاده. از اولم نمیدونم چرا مینهو اون مقامو بهت داد. هیچوقت توی مذاکره خوب نبود. فکر میکرد اگه میگفت صیغه سلطنتی پدر و برادرت مخالفت میکردن؟ هیچوقت ریسک نمیکرد. "

جیسونگ با تعجب حرفای چانگبین رو گوش میداد و آروم پرسید: "چرا از فعلای گذشته استفاده میکنی؟"

چانگبین گفت: "برات چه فرقی میکنی؟ تو الان فقط باید نگران جلب توجه من و تثبیت جایگاهت باشی. این کاری نیست که امگاها میکنن؟"

از جاش بلند شد و روبروی جیسونگ قرار گرفت. دستشو روی لپ جیسونگ گذاشت و کمی سرشو به سمت دیگه هل داد. در حالیکه سرشو بالا و پایین میکرد گفت: "توی اینیکی به مینهو حق میدم که نمیتونست ازت بگذره."

جیسونگ دست چانگبین رو هل داد و بلند گفت: "دست کثیفتو به من نزن"

لبهای چانگبین که قبلا بالا رفته بودن پایین اومده بود. نگاهش هر کسی رو میترسوند و فرمونهای ازاد شده ش قوی بود. با یه حرکت سریع گردن جیسونگو گرفت و گفت: "فکر کردی با این هرزه بازیا به مینهو نزدیک شدی و همیشه مقامتو حفظ میکنی؟ اون احمق نتونست از خودش مراقبت کنه و توی تله من افتاد. فکر کردی میتونه از تو مراقبت کنه؟" فشار دستاشو بیشتر کرد که باعث شد جیسونگ برای هوا تقلا کنه و دستشو رو دستای چانگبین بذاره.

Frozen fire[Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora