اگه قسمت بیست و سه رو که دیشب آپ شد نخوندین به هیچ وجه پایینتر نرید و برگردید عقب(عروسک اسکوئید گیم: چراغ قرمزه(آب هم قطعه)) چرا سخن نویسنده اونجوری با شخصیت و مودب نشد؟اممم...کاریه که شده.
هونگ جونگ بلند گفت:"من مشکل دارم" نگاه همه افراد حاضر به سمت ورودی کشیده شد.
____
فلش بک به دو روز قبل از تاجگذاری
صبح زود:
مینهو خوابگاه جیسونگ رو ترک کرد و به سمت عمارت امپراطور رفت. وویونگ از روبرو به سمتش اومد و احترامی گذاشت. امپراطور با دست به خواجه و خدمتکارهای پشت سرش اشاره کرد نزدیک نشن. وویونگ جلو اومد و گفت: "با سان صحبت کردم. ظاهرا دیشب هونگ جونگ دوباره اون سم رو تهیه کرده"
مینهو گفت:"از سان مطمئنی؟"
وویونگ گفت:"میدونم اولش قصدش جاسوسی بود ولی لطفا بهش اعتماد کنین. هیچ علتی نداره در این مورد دروغ بگه. ضمنا اگه دروغ باشه به نفع هونگ جونگ نیست."
مینهو سری تکون داد و گفت:"در مورد نوع اون سم..."
دستشو به پیشونیش زد و گفت:"همراهم بیا"
سمت اتاق جیسونگ برگشت. به خدمتکارها که می خواستن حضورشو اعلام کنن با دست اشاره کرد که ساکت باشن و با کمترین صدا وارد اتاق شد. به سمت کتابخونه رفت و ظرف سم رو از روی قفسه برداشت. نگاهی به صورت غرق در خواب امگا کرد. جلوی رخت خوابش نشست و با لبخند رو اندازو تا شونه های پسر بالا کشید. بوسه ای به پیشونیش زد و چند ثانیه دیگه به پسر خیره شد. آه آرومی کشید و از جاش بلند شد. اروم در اتاقو باز کرد و پشت سرش بست. با صدای آروم به خدمتکاری که پشت در برای احترام خم شده بود گفت: "مطمئن شید اتاقشونو ترک نمیکنن"
خدمتکار گفت"چشم عالیجناب"
مینهو به سمت وویونگ رفت و از عمارت جیسونگ خارج شدن. به وویونگ افتاد:"بهتره چند تا سرباز دم این عمارت بذاری"
وویونگ گفت:"حتما عالیجناب"
مینهو سمت وویونگ برگشت و با اخمی که روی صورتش بود یقه وویونگ رو مرتب کرد. وویونگ دست امپراطورو دید که ظرف کوچیکی رو داخل لباسش انداخت. مینهو با همون اخم ساختگی گفت: " بهتره ظاهرتون مرتب باشه" وویونگ که متوجه منظور مینهو شده بود احترامی گذاشت و گفت: "زود بهش رسیدگی می کنم عالیجناب"
مینهو سری تکون داد و به سمت عمارت خودش رفت تا منتظر نتیجه صحبت وویونگ با پزشک قابل اعتمادی که میشناخت بمونه. خیالش از این که جیسونگ نمی تونست خارج شه یا کسی به قصدآسیب زدن بهش وارد شه راحت بود. تنها چیزی که ذهنشو مشغول کرده بود نقشه ای بود که باید برای مشخص کردن خیانت چانگبین می کشید. ولی اون باهوش تر از این بود که ردی از خودش به جا بذاره.
YOU ARE READING
Frozen fire[Complete]
Fanfictionاین داستان توی دنیای خیالی، امگاورس و در زمان گذشته رخ میده. داستان روایتگر سه امپراطوری همسایه است و وقایعی که شخصیت ها رو بهم پیوند میده؛ خیانت، ازدواج اجباری، جاسوسی و داستان های سیاسی که شخصیت ها رو بازی میده. حاوی اسمات😈 زوج های اصلی داستان:...