🏅hello another🥋

77 30 21
                                    

Chapter : 3

«سلام دیگری»

*فلش بک*

*October. 2011*


چانیول مطمئن نبود این اعتماد کردن به سهون تهش قراره به کجا ختم بشه ولی مطمئن بود نباید خیالش راحت باشه. چون هربار که به پسر کوچکتر اعتماد میکرد تنها اتفاقی که احتمالا ممکن نبود رخ بده ریزش شهاب سنگ یا فوران آتشفشان بود. اون هم تردید داشت.

کلا سهون تنها موجودی بود که چانیول نمیتونست نگران بودن راجبش رو متوقف کنه و فرقی نمیکرد کنارش می بود یا نمی بود در هر صورت همیشه استرس اینو داشت که یک وقت سر خودش رو به باد نده.

سرش رو برگردوند و به پسر پشت فرمون که با قیافه ی :"من قابل اعتماد ترین مرد دنیام" به صندلیش تکیه داده بود و با ریلکس ترین پوزیشن ممکن رانندگی میکرد نگاه کرد.

_تو گواهینامه داری دیگه؟؟ این بار قبول شدی دیگه؟؟

برای بار هزارم تو اون روز پرسید و سهون با نگاهی که توش :«داری شوخی میکنی باهام دیگه؟!» ئاضحا موج میزد بهش خیره شد.

_جلوتو بپا!

سهون دوباره نگاهشو به جلو داد و گفت:

_هیونگ‌ انقد نگران نباش قول میدم امشب حتما هر طور شده همه جذابیت های بار رو ببینی!

_اون روزی که من بتونم بدون نگرانی بهت اعتماد کنم یا فرداش روز مرگمه یا دیگه از زندگیم سیر شدم!

چانیول گفت و سهون فقط پوکر تصمیم گرفت صدای ضبط رو زیاد کنه تا یکم اعصاب همیشه خدا مشوش دوستش رو اروم کنه.

_ بیا اهنگ گوش بدیم.

چانیول یه تای ابروشو بالا انداخت و در حالی که زبوش توی لپ سمت راستش فرو کرده بود از گوشه چشم به پسر پشت فرمون نگاه کرد. یه چیزی با عقل جور در نمیومد! اون سهون رو بزرگ کرده بود؛ و به نظرش در حال حاضر مشکوک میزد.

در داشبورد رو باز کرد و توشو خوب گشت. توی اون صندوق کوچیک توسی رنگ همه چیز پیدا میشد غیر از اونی که باید پیدا میشد.

نگاهش رو به سقف داد و سعی کرد تمرکز کنه. کلاه کپش رو برداشت و بعد فرو کردن دستش بین موهاش دوباره با دستاش به عقب هدایتشون کرد و کلاهشو سرجاش برگردوند.

افتابگیر رو پایین داد و جیب کنار اینه اش رو چک کرد. وقتی اونجا هم چیزی پیدا نکرد در کنسول وسط ماشین رو باز کرد و دیدن حجم اندوهی از وسایلی که بهتر بود خودش رو به ندیدن بزنه و به روش نیاره با حس چندشی درش رو بست و دوباره به جلو خیره شد.

سهون تمام این مدت رفتار عجیبش رو دنبال کرده بود و هرجوری فکر میکرد چانیول دنبال چی میگرده به هیچ ایده ای که منطقی باشه نمیرسید.

🥇𝑄𝑢𝑎𝑖𝑒𝑡𝑒𝑟 𝐼𝑠 𝐿𝑜𝑢𝑑𝑒𝑟 🥋Onde histórias criam vida. Descubra agora