🥇Have a beautiful Goodbye🥋

55 13 2
                                    

«Chapter : 21»

«یک خداحافظی زیبا»

بکهیون نفس عمیقش رو بیرون داد و بعد از کشیدن صلیب روی سینه اش دستش رو سمت کلید زنگ در خونه چانیول برد و در زد.

ساعتش رو نگاه کرد تقریبا نزدیک های ساعت 9:30 بود. زیاد دیر نبود ولی هنوز هم برای سر زده رفتن جایی واقعا تایم مناسبی نبود. ولی دیگه برای برگشتن زیادی دیر شده بود چون استادش در رو باز کرده بود و رسما توی چارچوب در خشکش زده بود.

-بکهیون؟ اینجا چیکار میکنی؟ اتفاقی افتاده؟

چانیول پشت هم جمله هاش رو بیرون داد چون اصلا طبیعی و نرمال نبود اینجوری شاگردش رو وقتی شبیه موش اب کشیده جلوی در خونه اش ایستاده بود، ببینه.

بکهیون نفس عمیقی به خاطر دویدنش تا اینجا کشید و قبل از گفتن هرچیزی لبخند دندون نمای مستطیلیش رو کشید و روی صورتش نشوند.

ولی اونقدر خسته شده بود که نمیتونست همونطور راحت بایسته، خم شد و دست هاش رو روی زانو هاش گذاشت ولی گردنش رو بالا نگه داشته بود و با اینکه هنور هم نفس هاش ریتم دار و نامرتب بودند ولی از ته دلش داشت به استادش لبخند های اغراق امیز تحویل میداد.

چانیول به خندیدن بکهیون خیره نگاه میکرد و هیچ ایده ای نداشت قبلا هم این مدل خندیدنش رو دیده بود؟ چرا جوری بود که انگار هیچ شیرینی شبیه این رو قبلا توی زندگیش حس نکرده!

ولی زیاد برای فکر کرد کردن به اینجوری چیزها فرصت نداشت و تنها کاری که باید توی اون لحظه میکرد این بود که پسرک احمق جلوی در رو میکشید تو و خشکش میکرد چون اینجوری قطعا سرما میخورد و اصلا دلش نمیخواست دنبال دلیل این بگرده که چرا به همچین چیزی اهمیت میده!! ولی به حرف اومدن بکهیون باعث شد ایندفعه واقعا سرجاش خشکش بزنه! چون پسر جلوش مثل اینکه بالاخره تونسته بود نفس هاش رو کنترل کنه و به حرف اومده بود:
-استاد میخوام برم تیم ملی!!

چانیول هیچ ایده ای نداشت که چی داره میشنوه یا پسر جلوش چرا نقدر سریع به نتیجه رسیده بود چون ویدیو رو هنوز یک ساعت نشده بود که ارسال کرده بود. چه اتفاقی براش افتاده بود؟!

اون شبی که بکهیون تلفنش رو جواب داده بود ولی باهاش حرف نزده بود از بین شلوغی اطرافش خیلی اتفاقی یه چیزایی از حرف هاش راجع به رها کردن پیانو رو شنیده بود و چون یکم ذهنش رو درگیر کرده بود بدون اینکه زیاد به این فکر کنه که کارش درسته یا اصلا به اون ربطی داره یا نه برای کمک به تصمیم گیریش اون ویدیو رو فرستاده بود ولی فکرشم نمیکرد یک ساعت بعد شاگردش رو توی اون وضعیت جلوی در خونه اش ببینه!

دوتا از مهمترین دلایلی که برای خودش اورده بود تا تونسته بود اون ویدیو رو سند کنه این بود که؛ لحن بکهیون اون شب با اون همه سر و صدای جایی که توش بود زیادی درمونده به نظر می رسید و خب وظیفه اش بود به عنوان استادش راهنماییش کنه و اینکه بکهیونی که ذاتا پر از استعداد تکواندو بود برای اینکه به جاهای بالاتری تو تکواندو برده نشه زیادی حیف بود!

🥇𝑄𝑢𝑎𝑖𝑒𝑡𝑒𝑟 𝐼𝑠 𝐿𝑜𝑢𝑑𝑒𝑟 🥋Where stories live. Discover now