«Chapter : 22»
چانیول درب کمدش رو باز کرد و کمی برای پوشیدن لباسی که مناسب باشه گیره های لباس هاش رو به چپ و راست هول داد تا یه چیز مناسب برای قرارش با بکهیون پیدا کنه... چی باید میپوشید؟! داشت وسواس به خرج میداد... و این برای خودش هم جدید بود چون اون هیچ وقت اهمیتی نمیداد ولی قبل از اینکه دوباره ذهنش به سمت چرت و پرت هایی راجع به "کراش داشتنش روی بکهیون" سوق داده بشه، به خودش تذکر داد: «فقط به خاطر اینه که بکهیون با یه پیام رسمی فراخوان جلسه داده و درست نیست دوباره گرمکن ورزشی بپوشم!»
بی اراده دوباره از گوشیش پیام چند خطی بکهیون رو باز کرد :" جناب اقای پارک با عرض خسته نباشید فراوان بدین وسیله به استحضار می رساند جلسه ای با موضوعیت مربیگری شخص شما و هنرجو بیون بکهیون در خصوص نحوه عملکرد و برنامه کاری وی با ایشان و حد و مرز های مدنظر شخص شخیص شما؛ چهار شنبه مورخ 30/oct/2019 راس ساعت 4:30عصر در کافه ارتمیس واقع در روبروی سالن ورزشی استاد اوه برگذار میشود. خواهشمند است راس ساعت مقرر حضور بهم رسانید."
با خوندن پیام بکهیون برای خدا میدونه چندمین بار توی اون روز لبخند زد، پیام بکهیون پر از کلمه های جدی و خشک بود و انگار منیجرش براش تایپش کرده و داره قرار رو تنظیم میکنه... هرچند بعدش با بکهیون تماس گرفته بود و از لحن پر از شیطنتش فهمیده بود که فقط میخواسته بامزه جلوه کنه که چانیول خیلی عجیب باهاش مشکلی نداشت ولی البته اصلا دور از ذهن هم نبود شاگردش منیجر داشته باشه چون به هیچ وجه با یه سلبریتی مو نمیزد!
مدلی که حرف میزد و محتاطانه رفتار میکرد، استایل لباس پوشیدنش، مقید بودنش به برنامه کاریش و همزمان مسئولیت پذیریش و از همه مهم تری حرفه ای بودنش توی کارش؛ همه دلایلی بود که چانیول به خودش اجازه میداد شاگردش رو با افتخار سلبریتی خطاب کنه و توی دلش خیلی یواشکی ذوقش رو بکنه!
درست بود که حرفه ای بودنش رو به چشم ندیده بود ولی برای اثبات به خودش چندباری خیلی تصادفی اسم شاگردش رو توی یوتیوب و گوگل سرچ کرده بود و دیدن اجراهاش حقیقتا سوپرایزش کرده بود.رندوم از سهون راجع به عالی بودن شاگردش تو پیانو یه چیزهایی شنیده بود ولی چیزی که توی صفحه کوچیک اسکرین گوشیش دیده بود هزار برابر بهتر از چیزی بود که تصور میکرد و این باعث شده بود حتی تا حدودی از اینکه قبول کرده مربیش بشه و از مسیر پیانو دورش کنه عذاب وجدان بگیره... هر چند اونقدر عمیق نبود که بخواد براش کاری بکنه یا جدیش بگیره!
با افتادن گیره لباسی که یه دست کت شلوار مرتب و مشکی بهش اویزون بود کمی شوکه به جلو خیره شد... افتادن لباسش شبیه تلنگر عمل کرده بود و چانیول رو از چاله عمیق افکارش بیرون کشیده بود، چون مدتی میشد که به این مریضی که حقیقتا اسمش رو نمیدونست دچار شده بود... از اعلائمش هم میتونست به افکار پخش و نامنظمش حول محور پسر ریز نقشی که موهای مشکی داشت، اشاره کنه...
KAMU SEDANG MEMBACA
🥇𝑄𝑢𝑎𝑖𝑒𝑡𝑒𝑟 𝐼𝑠 𝐿𝑜𝑢𝑑𝑒𝑟 🥋
Fiksi Penggemar🏅Quieter is louder🥋 🥂:Couples: ChanBaek . Hunhan 🥂: Genre: Romance . Dram . Flaff . SportAU! . NC+18(🤔) 🥂: Author: Pati :) 🥂: Tel Me: @t_a_r_a_n_Pati 🥂: پنج شنبه ها 10-12 شب 💒About: بکهیون دانشجو ترم یک دانشگاه هنر که تمام دنیاش نشستن روی...