part1

1.4K 137 1
                                    

با باز شدن در آسانسور چرخ دستی نظافت رو به طرف بیرون هل داد و ازش خارج شد ، گوشی کوچیک تو گوشش رو تنظیم کرد
مجددا با حرص تکرار کرد
" لعنت بهت ووبین نمیتونی ی عددو درست بخونی ؟؟؟؟!!!!"
صدای گیجی ازونور خط به گوشش رسید
"6 نه نه 8 ...اره واحد 178 نهههه... مرتیکه فاکی حالا حتما باید با نامه ماموریتو میفرستاد میتونست عین آدم تایپش کنه"
جونگکوک واقعا دلش میخواست سرشو بکوبه به دیوار همینطور که ی لنگه پا با اون چرخدستی مسخره وسط راهرو وایستاده بود سعی کرد به خودش مسلط باشه نفس عمیقی کشید و گفت
"بهت دو دقیقه وقت میدم شماره کوفتی رو بهم بگی ...نمیدونم به اون دیکهد زنگ میزنی یا چطور ولی فقططططط دو دقیقه" بعد با حرص گوشی تو گوشش رو خاموش کرد
نگاهی به اطرافش انداخت و خودشو مشغول تمیز کردن اسانسور و دیوارای راهرو نشون داد تو این طبقه از برج فقط 3 تا واحد vip قرار داشت که هر کدوم بهترین ویو رو به سئول داشتن و ماموریت اینبارش دزدی از یکی ازین واحدا بود ، آدم بدی نبود و همراه ووبین که ی نابغه هک و خوره سیستم و دستگاه بود بجز دزدیدن چنتا مدرک و جابه جاییشون برای کله گنده های شهر کار دیگه ای قبول نمیکردن
شاید از نظر خیلی از آدما همین هم جرم باشه ولی خب اون هم آرزوهای خودشو داشت مثل روندن آخرین مدل فراری یا حتی عشق و حال تو جزیره باربادوس با بوق کوچیکی که شنید گوشی رو روشن کرد و قبل از اینکه اجازه حرف زدن به ووبین بده غرید
"فقط شماره واحدو میگی "
اونور خط ووبین بعد از کلی کلنجار رفتن بالاخره به کمک "چیکو" همستر عزیزش شماره ای رو انتخاب کرده بود پس بدون معطلی گفت
"واحد 176"
و دقیقا بعدش تماس قطع شد
دلخور سمت چیکو برگشت و رو به اون که داشت با دستای کوچیکش بازی میکرد گفت
"خیلی بداخلاقه مگه نه! میتونه مهربون تر باشه پسره الاغ"
به سمت واحد 176 حرکت کرد و با کارتی که از پسر بیهوش رختکن کارکنان قرض گرفته بود درو باز کرد و وارد شد
سوئیت بزرگی بود و جونگکوک از وقتی که وارد شده بود با تعجب و شیفتگی همه جا چشم میچرخوند و با ذوق به تابلوها و وسایل گرونقیمتش دست میکشید تو ذهنش به خودش تشر زد
"بسه دیگه اینقدر ندید بازی درنیار ی روزی تو هم صاحب همچین سوئیتی میشی بهت قول میدم " لبخند اطمینان بخشی زد و گفت
"خب بریم سراغ کار"
وارد اتاق خواب شد و مشغول گشتن تو کشو ها و کمد ها به دنبال کیف سامسونت مدارک شد چیزی که براش جالب بود تم و سبک چیدمان اتاق بود و اون پرتره بزرگ از ی پسره جوون نشون میداد صد درصد متعلق به کسی هم سن و سال خودش و در نهایت یکی دوسال بزرگتر از خودش باشه
نگاهی به پرتره انداخت ، جذاب بود و به شدت آشنا ، احتمالا تو مصاحبه های تلویزیونی دیده بودش، ولی همینطورم مشخص بود یکی از اون وارثای بی عرضه کلی ثروته که همچین مدارکی باید تو اتاقش باشه سری تکون داد و دوباره مشغول گشتن شد اینبار تو کمد لباسا کیف سامسونت سفید رنگی رو پیدا کرد که انگار صاحبش با عجله سعی در قایم کردنش داشته لبخندی زد و کیف رو برداشت دوباره جلوی پرتره رفت ... کیف رو بالا گرفت و گفت:
" من اینو با خودم میبرم ... ممنون از لطفتون اقای جذاب...خوب غذا بخورید و مراقب خودتون باشید"
نیشخندی زد و به طرف خروجی راه افتاد
.
.
‌ .
.
صدای نفس نفس زدن هاش تو جیغ و فریاد جمعیت گم میشد سوزش سینه و گلوش که بخاطر فعالیت زیاد و اجراهای نفسگیر بود داشت اذیتش میکرد ولی بعنوان آخرین بخش برنامه دست جیمین رو گرفت و همراه با 5 پسر دیگه رو به جمعیت ادای احترام کرد ... همون لحظه چراغای سالن خاموش شد و بالابر به طرف پایین استیج حرکت کرد ... با خستگی گوشی های تو گوشش رو دراورد و روبه استف هایی که ازش تشکر میکردن و خسته نباشید میگفتن سرشو خم میکرد نای جواب دادن نداشت و وضعیت بقیه هم بهتر از خودش نبود جیمین که همون وسط دراز کشیده بود و جیهوپ لباسشو به کمک استف عوض میکرد و جین و شوگا کلافه منتظر حوله و لباس بودن این وسط فقط نامجون بود که همچنان با همون ابهت داشت با استف ها صحبت میکرد و ازشون تشکر میکرد. با قرار گرفتن دستی زیر بازوش سرشو به سمت راست چرخوند و با دیدن سجین لبخندکم جونی زد
"وقتی بهت میگم خوب استراحت کن، خوب غذا بخور و اینقدر تمرینات و برنامه های آمادگی رو نپیچون واسه همین وقتاست ... داری از حال میری"
خنده ای کرد و جواب داد
"من میپیچونم و وضعم اینه... بقیه که نمیپیچونن چرا اینجورین و با سر به جیمین اشاره کرد"
جیمین با شنیدن صداش تو همون وضعیت انگشت فاکشو به طرفش بالا گرفت و صدای خنده کارکنان رو دراورد
سجین لبخندی زد و به شوخی گفت
"جیمین شی اون فاک برای بیگ هیت بود یا تهیونگ؟"
جیمین هم با صدای خسته ای جواب داد
"صد در صد هر دو"
سجین خوب میدونست همه اونا حتی با گذروندن دوره های آمادگی و کلی ورزش و تمرین بازهم خسته میشن چون محض رضای مسیح بیگ هیت برای این بچه ها وقت سرخاروندن هم نذاشته بود ولی به عنوان منیجر پسرا بجز مراقبت و رسیدگی به پسرا کار دیگه ای از دستش برنمیومد
داخل ون توراه برگشتن به خونه دسته جمعی پسرا بودن، جو ساکت ماشین با صدای تهیونگ شکسته شد
"سجین هیونگ میشه منو به آپارتمانم ببرید"
سجین متعجب به سمت عقب برگشت و گفت
"الان میخوای بری؟ کارت اینقدر واجبه؟ بهتره الان بریم خونه استراحت کنید فردا صبح میتونی بری"
تهیونگ برای این پرحرفی و نگرانی پدرانه سجین چشمی چرخوند و با تخسی مخصوص به خودش گفت
"اگه اسیر گرفتین که هیچی ولی اگه واقعا حق انتخاب داریم من میخوام برم خونه خودم "
سجین مخالفتی نکرد و به راننده اشاره کرد تا به طرف برج مسکونی گرون قیمت محله ایته وون حرکت کنه
با متوقف شدن ون فهمید که به مقصد رسیده و چشمای خمار از خوابشو باز کرد سجین زودتر پیاده شده بود و با باز کردن در کمکش کرد پیاده بشه با ملایمت بهش گفت:
" اگه احساس کردی حالت خوب نیست و یا چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن باشه ته؟"
ته دلش از ابراز نگرانی سجین گرم شد پسسری تکون داد و باشه آرومی گفت
بر خلاف چیزی که تو تلویزیون و برنامه ها نشون میدادن پسرا اونقدر رابطه عمیقی باهم نداشتن و شایدم تهیونگ بود که اینطور فکر میکرد پس فقط شب بخیر کوتاهی که بزور شنیده میشد گفت و به طرف ورودی برج حرکت کرد
واقعا خسته بود و اخرین چیزی که میخواست شناخته شدنش توسط کارکنان و یا آدمای داخل لابی بود پس کلاه گپش رو روسرش پایین تر کشید و ماسکشو رو صورتش فیکس کرد و با وارد کردن رمز آسانسور vip منتظر رسیدنش شد
داخل اسانسور به دیواره تکیه داده بود و داشت به کیف سامسونت سفید رنگی که صبح با عجله چپونده بود بین لباساش فکر میکرد باید هر چه سریعتر از شرش خلاص میشد فقط برای بدست آوردنش 5 میلیون دلار به اون هیون جون عوضی داده بود .
دو سال پیش بود که تو تور فرانسه باهاش آشنا شده بود و فکرشم نمیکرد صاحب اون چشمای درخشان و اون خنده های دوستداشتنی بتونه همچین آشغالی باشه بعد از برگشتن از فرانسه دوستیشون رو تو کره ادامه داده بودن ولی جرقه ی عشق ممنوعه کافی بود تا همه چیز رو بسوزونه عشقی که یکی از این پسرا رو غرق و دیگری رو یک شبه ثروتمند کرده بود ، اون لعنتی از تمام لحظات سکسشون فیلم گرفته بود و با اونها تهیونگ رو تهدید به افشاگری میکرد. حالا که بهش فکر میکرد واقعا عشقی دربین نبود اون فقط به اولین های تهیونگ رنگ لذت و واقعیت بخشیده بود پس نمیشد اسمش رو شکست عشقی گذاشت تهیونگ فقط عصبانی بود .
جوری تو خاطراتش غرق بود که متوجه نشد کی رمز درو زده و کی وارد خونه شده و الان جلوی کمد لباساش ایستاده سرشو تکون داد و با کنار زدن لباساش دنبال کیف گشت ولی خبری از کیف نبود
با تعجب و شوک بلند گفت
"مطمئنم همینجا گذاشتمش پس کجاست " و اینبار با حرص تمام لباسای کمدو بیرون ریخت و دوباره مشغول گشتن شد
با پیدا نکردن اثری از کیف با اعصاب خوردی و استرس همه جای اتاق خواب و حتی سالن و اشپزخونه رو بهم ریخته بود و حالا با بیچارگی وسط وسایل خورد شده سالن نشسته بود و زل دیوار روبروش بود با خودش زمزمه کرد
"بدبخت شدی کیم تهیونگ، تو دیگه ی مرده محسوب میشی" و سرشو اروم روی زانوهای جمع شدش گذاشت.
.
.
.
.

طبق عادت همیشگیش برای اینکه مطمئن بشه با مدارک دزدیده شدش بلایی سر کسی نمیاد یا در حالت بهتر برای داشتن تضمین جون خودشون! در سامسونت رو باز کرده بود و حالا میخکوب صفحه تلویزیون تو آپارتمان کوچیکش بود و با هربار ناله دو پسر داخل فیلم احساس پیچشی زیر دلشو پر میکرد ، اوج انتظارش از نوارای ویدیویی داخل سامسونت افشای فساد یا رشوه و در بدترین حالت قتل بود ولی حالا نمیتونست از پسری که با بیشترین مهارت و جذاب ترین حالت درحال سکس با همجنس خودش بود چشم برداره ...
اه فاک بهش حتی فکر کردن بهش باعث میشد هارد بشه و ناخودآگاه دستش به سمت عضوش حرکت کنه
با تموم شدن اخرین ویدیو چشماشوبست و با دردناک ترین حالت آروم شد
مطمئن بود که وارد واحد اشتباهی شده و کیف اشتباهی رو دزدیده ولی برخلاف تک تک سلولای بدنش به هیچوجه از فکری که تو سرش چرخ میزد مطمئن نبود ... اون لذت رو اون پیچش رو و اون سکس رو با همون پسر میخواست و جونگکوک کسی بود که برای خواسته هاش هر کاری میکرد......

"yugen"Where stories live. Discover now